کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وبکاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وبکاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] ← وببازی
-
واژههای مشابه
-
وب
لغتنامه دهخدا
وب . [ وَب ب ] (ع مص ) آماده شدن به حمله کردن در جنگ و فعل آن از باب ضرب است . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). مهیا شدن جنگ را.
-
وب
واژهنامه آزاد
صفحات سازنده سایتهای ایترنتی که توسط مرورگر ها قابل مطالعه و استفاده است. وِب یک کلمه انگلیسی است به معنا تار.
-
کاری
واژگان مترادف و متضاد
۱. کارگر ۲. اثربخش، موثر ۳. زحمتکش ۴. ساعی، فعال، کارآمد، کارآ
-
کاری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به کار) [پهلوی: kārīk] kāri ١. کسی که زیاد کار میکند یا خوب از عهدۀ کاری برمیآید؛ کارکن؛ فعّال.٢. [مجاز] مؤثر؛ اثرگذار: تیر کاری، زخم کاری.٣. [قدیمی، مجاز] جنگجو؛ دلیر و جنگاور.۴. [قدیمی، مجاز] نیکو؛ خوب.
-
کاری
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (ص نسب .) 1 - فعال ، مفید. 2 - پهلوان و دلاور جنگی . 3 - بسیار مؤثر، کارگر.
-
کاری
لغتنامه دهخدا
کاری . (اِ) (اصطلاح موسیقی ) حراره . ملعبه . قول . تصنیف . کخ کخ . عروض البلد. موالیا. قوما. زجل . موشح . موشحه . شرقی . کان و کان .
-
کاری
لغتنامه دهخدا
کاری . (اِخ ) رجوع به کاریا و کاریه شود.
-
کاری
لغتنامه دهخدا
کاری . (اِخ ) ابوالطیب عبدالجباربن الفضل بن محمدبن احمد از مردم کار (اصفهان ). وی از اباعبداﷲ محمدبن ابراهیم جعفر الفردی حدیث شنیدو از او ابوالقاسم هبة اﷲ بن عبد الوارث الشیرازی در معجم شیوخ (مشیخه ) خود یک حدیث روایت کرده است و گوید آن را از وی بافا...
-
کاری
لغتنامه دهخدا
کاری . (ص نسبی ) شخصی که از او کارها آید. (برهان ). فعال . مفید. کارکن . شدیدالعمل . عامل . فاعل . فاعله . زرنگ . آنکه بسیار کار کند. مرد کاری . گاو کاری : گر تو خواهی که بفلخند ترا پنبه همی من بیایم که یکی فلخم دارم کاری . حکاک .بکار اندرون کاری ِ پ...
-
کاری
لغتنامه دهخدا
کاری . (ص نسبی ) منسوب به «کار» از قراء اصفهان . سمعانی گوید: «بدانجا رفتم تا از جماعتی حدیث شنوم و شبی در آن گذرانیدم ». (از انساب سمعانی ورق 471 الف ).
-
کاری
لغتنامه دهخدا
کاری . [ رِ ](اِخ ) هری . شاعر و موسیقیدان انگلیسی که سرود ملی انگلیسی ها: «خدا شاه را نجات دهد» بدو منسوب است .
-
کاری
لغتنامه دهخدا
کاری . [ رِ] (اِخ ) هنری . عالم اقتصادی امریکائی متولد در فیلادلفی . (1793 - 1879 م .).
-
کاري
دیکشنری عربی به فارسی
کاري , زردچوبه هندي