کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وبش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وبش
لغتنامه دهخدا
وبش . [ وَ ب َ ] (ع اِ) مردم درآمیخته از هر جنس و فرومایه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، اوباش ، مثل اوشاب و قیل هو جمع مقلوب من البوش . منه الحدیث قد وبشت قریش اوباشاً لها. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (ص ) وبش الکلام ؛ ردی و پست ا...
-
وبش
لغتنامه دهخدا
وبش . [ وَ ب َ / وَ ] (ع اِ) سپیدی که بر ناخن پیدا گردد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). نقطه ٔ سپید که بر ناخن افتد. (مهذب الاسماء). || سیاهی سپیدآمیز که از خراش و گر بر پوست شتر حادث شود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
وبش
لغتنامه دهخدا
وبش . [ وَ ب ِ ] (ع ص ) شتر سیاه سپید پوست از اثر گر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شتر مبتلا به وبش . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
احوالپرسی
لهجه و گویش تهرانی
خوش وبِش
-
شِش و پنج
فرهنگ گنجواژه
قمار،شش وبش. شش و پنج بازی= قمار.
-
وبشة
لغتنامه دهخدا
وبشة. [ وَ ب ِ ش َ ] (ع ص ) (ناقة...) شتر مبتلا به وبش . (ناظم الاطباء). رجوع به وبش شود.
-
اوباش
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ وَبْش ؛ فرومایگان ، مردمان بی سر و پا.
-
اوسخوار
واژهنامه آزاد
اوسخور کسی که عادت دارد زیاد خانه به خانه به مقصد خوش وبش و خورد خواب بگردد
-
نوخال
لغتنامه دهخدا
نوخال . [ ن َ / نُو ] (اِ مرکب ) خالی سپید که بر ناخن افتد. فوفه . وَبَش . (یادداشت مؤلف ).
-
خوش و بش کردن
لغتنامه دهخدا
خوش وبش کردن . [ خوَش ْ / خُش ْ ش ُ ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خوش آمد گفتن . احوال پرسیدن . (یادداشت مؤلف ).
-
توبیش
لغتنامه دهخدا
توبیش . [ ت َ ] (ع مص ) آشکار گردیدن درخش خدرگ به وزیدن باد بر آن : وبش الجمر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || درآویختن قوم در کاری از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تعلق قوم در امری از هر مکان ....
-
اوباش
لغتنامه دهخدا
اوباش . [ اَ ] (ع اِ) ناکسان . (از مهذب الاسماء). ج ِ وَبش مثل اوشاب و گویند جمع قلب شده از بوش است . (از منتهی الارب ). مردم عامی هیچ نفهمیده ٔ بی سر و پا و جلف و به سرخود و متعصب . (برهان )(از هفت قلزم ). مردم مختلف [ مختلط ] درهم آمیخته ومردم فروم...
-
بش
لغتنامه دهخدا
بش . [ ب َ ] (اِ) پش . مطلق بند را گویند. (از برهان ). هر بندی عموماً. (ناظم الاطباء) (غیاث ) (از رشیدی ). بند هر چیز عموماً. (آنندراج ). بند بود آهنین یا مسین یا رویین . (لغت فرس اسدی ). بند و زنجیر. (فرهنگ شاهنامه ٔ شفق ). بند مطلق . (سروری ). || ب...