کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وبار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وبار
لغتنامه دهخدا
وبار. [ وَ رِ ] (اِخ ) زمینی است عاد را میان یمن و رمال یبرین . رجوع به معجم البلدان و منتهی الارب و ناظم الاطباء شود.
-
وبار
لغتنامه دهخدا
وبار. [ وِ ] (ع اِ) نوعی از درخت ترش که در تباله روید. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || وبارة. ج ِ وَبر و آن جانورکی است .(منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رجوع به وبر شود.
-
واژههای مشابه
-
دار وبار
لهجه و گویش تهرانی
واقعیت داشتن : نه به داره نه به باره =بجایی نرسیده
-
متصدی یاناظر بارگیری وبار اندازی
دیکشنری فارسی به عربی
عامل الشحن
-
جستوجو در متن
-
drayage
دیکشنری انگلیسی به فارسی
drayage، هزینه بارگیری وبار اندازی
-
یالانچی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [ترکی] [قدیمی] yālānči ۱. دروغگو.۲. بیبندوبار.
-
عامل الشحن
دیکشنری عربی به فارسی
متصدي ياناظر بارگيري وبار اندازي , بارگيري وباراندازي کردن , کارگر بار انداز
-
شُلی
لهجه و گویش تهرانی
آدم بی حال،دختر بی بند وبار /شخصیت آدم تنبل در نمایش عروسکی
-
stevedore
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کشتی گیر، کارگر بارانداز، متصدی یاناظر بارگیری وبار اندازی، بارگیری و باراندازی کردن
-
stevedores
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کشتی گیران، کارگر بارانداز، متصدی یاناظر بارگیری وبار اندازی، بارگیری و باراندازی کردن
-
کَلٌّ
فرهنگ واژگان قرآن
سربار(معناي عبارت" هو کل علي مولاه "اين است که او سربار سرپرست خويش است وبار و عيال کسي است که امورش را تدبير ميکند و او خودش نميتواند امور خود را تدبير کند )
-
ستاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹استاک، استاخ، ستاخ› [قدیمی] setāk ۱. شاخهای که از بغل شاخۀ دیگر بروید؛ شاخۀ نورسته.۲. شاخۀ راست درخت: ◻︎ بار دیگر بر ستاک گلبن بیبرگوبار / افسر زرین برآرد ابر مرواریدبار (ازرقی: ۲۳).
-
وبر
لغتنامه دهخدا
وبر. [ وَ ] (ع اِ) جانوری است شبیه به گربه . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (از منتهی الارب ). رجوع به وَبَر شود. وَنَک و آن را مردم گوسفند بنی اسرائیل خوانند. (اقرب الموارد). و به فارسی دنک میگویند. (ناظم الاطباء). || روزی از روزهای عجوز. ج ، وبار، و...