کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واگذارنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
واگذارنده
/vāgozārande/
معنی
کسی که چیزی را به دیگری میدهد و در اختیار او میگذارد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
واگذارنده
لغتنامه دهخدا
واگذارنده . [ گ ُ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) واگذارکننده . که واگذارد. که واگذار کند. که به دیگری تفویض کند. تسلیم کننده . || دراصطلاح بانکی ، کسی که چیزی را می فروشد و به دیگری می دهد . (لغات فرهنگستان ).
-
واگذارنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) vāgozārande کسی که چیزی را به دیگری میدهد و در اختیار او میگذارد.
-
جستوجو در متن
-
rentiers
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رانندگان، بکرایه واگذارنده
-
rentier
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رندر، بکرایه واگذارنده
-
مفوض
فرهنگ فارسی معین
(مُ فَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) تفویض کننده ، واگذارنده .
-
renters
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اجاره دهندگان، مستاجر، اجاره دهنده، موجر، بکرایه واگذارنده
-
رافض
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: رَفَضَة] [قدیمی] rāfez ۱. ترککننده.۲. واگذارنده.۳. دورکننده؛ دوراندازنده.
-
quitter
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سرگردان، ادم ترسو، واگذارنده، ترک کننده، ادم بیوفا، ادم ترسو و بی اثر
-
خَذُولاًَ
فرهنگ واژگان قرآن
واگذارنده (از خذلان و خذلان بدين معنا است که آن کس که آدمي احتمال ميدهد او را ياري کند در هنگام احتياج ياري نکند . )
-
مفوض
لغتنامه دهخدا
مفوض .[ م ُ ف َوْ وِ ] (ع ص ) کار به کسی واگذارنده . (غیاث )(آنندراج ). || آنکه کار خویش به خدا بازگذارد. آنکه امر خود به خدای تفویض کند : پرسیدند که بنده ٔ مفوض که بود، گفت : چون مأیوس بود ازنفس و فعل خویش و پناه با خدای دهد در جمله ٔ احوال و او را...
-
مواضعت
لغتنامه دهخدا
مواضعت . [ م ُ ض َ / ض ِ ع َ ](از ع ، اِمص ، اِ) مواضعة. (ناظم الاطباء). قرارگذاری . قرارداد. قراردادی متضمن شروط خاص و تعهدات معین . عهد. پیمان . قولنامه . مواضعه . (از یادداشت مؤلف ). ورجوع به مواضعه شود : گفت پس نسخت آنچه مارا بباید نبشت در جواب ...