کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واپس آمدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واپس ماندن
لغتنامه دهخدا
واپس ماندن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) بازماندن .واماندن . در عقب ماندن . (ناظم الاطباء) : بدان پشتی چو پشتش ماند واپس که روی شاه پشتیوان من بس . نظامی .ای که خواب آلوده واپس مانده ای از کاروان جهد کن تا بازیابی همرهان خویش را.سعدی (خواتیم ).
-
واپس نشستن
لغتنامه دهخدا
واپس نشستن . [ پ َ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) عقب نشستن . || پائین نشستن . || با هم نشستن . || قبول کردن . راضی شدن . (ناظم الاطباء). و رجوع به واپس شود.
-
واپس نگریدن
لغتنامه دهخدا
واپس نگریدن .[ پ َ ن ِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) پشت سر را نگاه کردن . قفا را نگریستن : و او وا پس می نگرید تا مگر رسول علیه السلام رحمت کند. (تفسیر ابوالفتوح رازی ).آهو ز تو آموخت به هنگام دویدن رم کردن و استادن و واپس نگریدن . ادیب نیشابوری .و رجوع به وا...
-
واپس نوردیدن
لغتنامه دهخدا
واپس نوردیدن . [ پ َ ن َ وَ دی دَ ] (مص مرکب ) گشادن و بازکردن نوردیده را. رجوع به نوردیدن شود.
-
واپس نوشتن
لغتنامه دهخدا
واپس نوشتن . [ پ َ ن َ وَ ت َ ] (مص مرکب ) باز کردن درنوشته و پیچیده را. رجوع به نوشتن شود.
-
واپس استادن
لغتنامه دهخدا
واپس استادن . [ پ َ اِ دَ ] (مص مرکب ) در عقب ایستادن . پشت سر ایستادن . || عقب ماندن . (ناظم الاطباء). رجوع به واپس استیدن و واپس ایستادن شود.
-
واپس افتاده
لغتنامه دهخدا
واپس افتاده . [ پ َ اُ دَ/ دِ ] (ن مف مرکب ) عقب افتاده . در راه پس مانده . دیری کننده . (ناظم الاطباء). رجوع به واپس افتادن شود.
-
واپس تر
لغتنامه دهخدا
واپس تر. [ پ َ ت َ ] (ص تفضیلی مرکب ) عقب تر. بازمانده تر : عمر همه رفت و به پس کس تریم قافله از قافله واپس تریم . نظامی .به زیر چنگ خرچنگ اندری تواز آن هر ساعتی واپس تری تو. عطار (اسرارنامه ).هر که صبر آورد گردون بر رودهر که حلوا خورد واپس تر رود.مو...
-
واپس خزنده
لغتنامه دهخدا
واپس خزنده . [ پ َ خ َ زَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) خناس . (ترجمان القرآن ). بازخزنده . رجوع به واپس خزیدن شود.
-
واپس دل
لغتنامه دهخدا
واپس دل . [ پ َ دِ ] (ص مرکب ) نگران . مضطرب . دل واپس : چونکه قبضی آیدت ای راهروآن صلاح تست واپس دل مشو.مولوی .
-
واپس رو
لغتنامه دهخدا
واپس رو. [ پ َ رَ / رُو ] (نف مرکب ) بازپس رونده ، عقب رونده : گفت آن را من نخواهم . گفت چون ؟گفت او واپس رو است و بس حرون . مولوی (مثنوی دفتر ششم چ اسلامیه ص 559).و رجوع به واپس رفتن شود.
-
واپس مانده
لغتنامه دهخدا
واپس مانده . [ پ َ دَ/ دِ ] (ن مف مرکب ) بازمانده . عقب مانده : دلم را منزلی پیش است و واپس ماندگان از پس که راهش سنگلاخ است و سم افگنده است پالانی . خاقانی .ز واپس ماندگان ناید درست این نخستین را نداند جز نخستین . نظامی .به دورافتادگان از خان و مانه...
-
دل واپس
لغتنامه دهخدا
دل واپس . [ دِ پ َ ] (ص مرکب ) نگران . (ناظم الاطباء). مضطرب . آشفته . ناراحت . ملول . || منتظر. چشم براه . (ناظم الاطباء).
-
دل واپس
لهجه و گویش تهرانی
نگران.
-
واپس غیژیدن
واژهنامه آزاد
واپَس غیژیدَن:غیژیدن بمعنای چهاردست و پا راه رفتن، اما واپس غیژیدن بمعنای از زیر کار در رفتن است