کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وام ستان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
وام خواه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) vāmxāh ۱. کسی که از دیگری پولی به قرض میخواهد.۲. آن که طلب خود را از وامدار میخواهد.
-
وام گرفتن
دیکشنری فارسی به عربی
استعر ، استلاف
-
وام ده
دیکشنری فارسی به عربی
مرتهن
-
وام دادن
دیکشنری فارسی به عربی
اعر
-
وام گرفت
دیکشنری فارسی به عربی
استدان
-
وام مسکن
واژهنامه آزاد
وام سرا.
-
گندم گونی وام
لغتنامه دهخدا
گندم گونی وام . [ گ َ دُ ] (ص مرکب ) اسمر. || قهوه ای رنگ . (ناظم الاطباء).
-
dialect borrowing
وامگیری گویشی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] وامگیری درونی عناصری از یک گویش توسط گویشی دیگر از یک زبان
-
پول وام دادن(بکسی)
دیکشنری فارسی به عربی
اسکن
-
پرداختن و تصفیه کردن(وام و ادعا)
دیکشنری فارسی به عربی
بري
-
جستوجو در متن
-
خوش ادا
لغتنامه دهخدا
خوش ادا. [ خوَش ْ / خُش ْ اَ ] (ص مرکب ) خوش اطوار. نیکواطوار. خوش احوال . (یادداشت مؤلف ). شیرین حرکات : غمزه اش از من بفرض گر طلبد جان بقرض نیست نگویم که هست وام ستان خوش ادا. آقا شاپوری (از آنندراج ).|| خوش گوشت . مقابل بدادا. (یادداشت مؤلف ).
-
ریدک
لغتنامه دهخدا
ریدک . [ دَ / رَ / رِ دَ ] (اِ) پسر امرد بی ریش . (از ناظم الاطباء) (برهان ). پسر جوان امرد. بی ریش . (فرهنگ فارسی معین ). کودک . (از فرهنگ اوبهی ) (شرفنامه ٔ منیری ). از پهلوی «ریتک »، به گمانم اینکه بجای راء بعضی فرهنگها زیدک با زاء ضبط می کنند، غل...
-
حاتم
لغتنامه دهخدا
حاتم . [ ت ِ ] (اِخ ) ابن عنوان البلخی ملقب به اصم . ابن الجوزی در کتاب صفوة الصفوه آورده است : در نام پدر او اختلاف است . حاتم بن عنوان و حاتم بن یوسف و حاتم بن عنوان بن یوسف گفته شده است . کنیه ٔ او ابوعبدالرحمن است و از موالی مثنی بن یحیی محاربی ب...
-
زیر
لغتنامه دهخدا
زیر. (ق ، اِ، حرف اضافه ) نقیض بالا. (برهان ). یعنی پایین . پهلوی «ازیر» ، «اژر» ، «هچ -اذر» ، از اوستایی «هچا + اذئیری » ، کردی «ژیر» ، بلوچی عاریتی «چره » و «شرا» و «شر» ... گیلکی «جیر» ، در اوراق مانوی به پارتی «دری » . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). تر...
-
نهادن
لغتنامه دهخدا
نهادن . [ ن ِ / ن َ دَ ](مص ) گذاشتن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چیزی را در جائی گذاشتن . (فرهنگ فارسی معین ). قرار دادن . (ناظم الاطباء). هشتن : لادرا بر بنای محکم نه که نگهدار لاد بن لاد است . فرالاوی .چون سپرم نه میان بزم و نوروزدر مه بهمن بیار و...