کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وامی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
وامی
/vāmi/
معنی
۱. قرضدار؛ وامدار.
۲. [قدیمی] عاجز و درمانده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بدهکار، مدیون، مقروض، وامدار ≠ بستانکار، طلبکار
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
وامی
واژگان مترادف و متضاد
بدهکار، مدیون، مقروض، وامدار ≠ بستانکار، طلبکار
-
وامی
لغتنامه دهخدا
وامی . (ص نسبی ) از: وام + ی (نسبت ) . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). قرض دار. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وام دار. مدیون . || درمانده . (لغت فرس اسدی ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ خطی ) (جهانگیری ). عاجز. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم ...
-
وامی
فرهنگ فارسی معین
(ص نسب .)1 - بدهکار.2 - عاجز، بدبخت .
-
وامی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به وام) [پهلوی: apāmih] vāmi ۱. قرضدار؛ وامدار.۲. [قدیمی] عاجز و درمانده.
-
جستوجو در متن
-
أُفَوِّضُ
فرهنگ واژگان قرآن
تقديم وتسليم مي کنم-وامي گذارم
-
خروس بازی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) نوعی سرگرمی که در آن خروس ها را با هم به جنگ وامی دارند.
-
مقروض
واژگان مترادف و متضاد
بدهکار، قرضدار، وامدار، وامی ≠ بستانکار، طلبکار
-
بریالذمه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: بریالذّمَّة] bari'ozza(e)mme کسی که تعهد یا وامی ندارد؛ کسی که تعهد خود را انجام داده و یا دین خود را ادا کرده است.
-
exploratory drive
سائق کاوشگرانه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] انگیزهای که موجود زنده را به بررسی محیط خود وامیدارد
-
گروگان
فرهنگ فارسی معین
(گِ رُ) (اِمر.) چیزی یا کسی که در مقابل وامی که دریافت می شود به گرو می گذارند.
-
گدا ساز
لهجه و گویش تهرانی
کسانی که با شبیه معیوب کردن اعضای افراد آنها را به گدائی وامیداشتند.
-
بزباز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) bozbāz نوازندۀ دورهگردی که ساز میزند و بز را به رقص وامیدارد.
-
خرس باز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xersbāz آنکه با خرس بازی میکند و آن را به انجام حرکات نمایشی وامیدارد؛ خرسکباز.
-
instinct
غریزه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] نیروی زیستشناختی ذاتی خاصی که موجود زنده را به انجام کاری معین یا واکنش به محرکی خاص وامیدارد