کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وامانده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
وامانده
/vāmānde/
معنی
۱. حیران و سرگردان.
۲. متوقف.
۳. خسته.
۴. [عامیانه، مجاز] هنگام عصبانیت گفته میشود؛ لعنتی: پس چرا این وامانده روشن نمیشود؟.
۵. [عامیانه، مجاز] بدبخت؛ فقیر.
۶. (صفت) [قدیمی] عقبمانده؛ پسمانده
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
ازپاافتاده، خسته، درمانده، کوفته، لنگ، مستاصل
دیکشنری
castaway, bust , laggard, jaded, weary, winded
-
جستوجوی دقیق
-
وامانده
واژگان مترادف و متضاد
ازپاافتاده، خسته، درمانده، کوفته، لنگ، مستاصل
-
وامانده
لغتنامه دهخدا
وامانده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) گشاده . (ناظم الاطباء). بازمانده . مفتوح . گشوده . مانده : عین جاحمه ؛ چشم وامانده . (منتهی الارب ). || خسته . مانده . درنگی کرده . (ناظم الاطباء). بستوه آمده . (آنندراج ). که از بسیاری رفتن یا گرانی بار به پیش رفتن...
-
وامانده
فرهنگ فارسی معین
(د ) (ص مف .) خسته ، مانده .
-
وامانده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) vāmānde ۱. حیران و سرگردان.۲. متوقف.۳. خسته.۴. [عامیانه، مجاز] هنگام عصبانیت گفته میشود؛ لعنتی: پس چرا این وامانده روشن نمیشود؟.۵. [عامیانه، مجاز] بدبخت؛ فقیر.۶. (صفت) [قدیمی] عقبمانده؛ پسمانده
-
وامانده
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: vâmunda طاری: vâmunda طامه ای: vâmunda طرقی: vâmanda کشه ای: vâmanda نطنزی: vâmunda
-
واژههای مشابه
-
mobility kill
واماندهسازی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] متوقف ساختن وسیلۀ نقلیه بدون از کار انداختن سلاحهای آن
-
اسب پیر و وامانده
دیکشنری فارسی به عربی
فرس
-
جستوجو در متن
-
ماترک
فرهنگ واژههای سره
وامانده
-
رانده و مانده
فرهنگ گنجواژه
شخص وامانده.
-
مستاصل
واژهنامه آزاد
ناچار،وامانده
-
مث شتر پس چریده
لهجه و گویش تهرانی
عدم ترقی، وامانده، عقب گرد
-
وامَنَّه
لهجه و گویش بختیاری
vâmanna وامانده، جا مانده، میراث.
-
مستاصل
واژهنامه آزاد
درمانده، ناچار، وامانده