کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
والوچ عصب هم حس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
عصب
فرهنگ فارسی معین
(عَ صَ) [ ع . ] (اِ.) پی ، رشته های سفید رنگ متصل به مغز که حس و حرکت توسط آن ها صورت می گیرد.
-
سیاتیک
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] 1 - (ص .) مربوط به تهیگاه . 2 - (اِ.) نام سیاتیک به عصب نسائی بزرگ اطلاق می شود. 3 - درد مربوط به عصب سیاتیک را نیز به نام سیاتیک خوانند و آن عبارت از درد شدیدی است که در سرتاسر این عصب حس می شود.
-
myoneural
پیماهیچهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] مربوط هم به عصب و هم به ماهیچه
-
fellow feeling
دیکشنری انگلیسی به فارسی
احساس مشترک، حس هم نوعی
-
عصب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اعصاب] (زیستشناسی) 'asab رشتههای سفیدی که در تمام بدن پراکنده و به مغز سر متصل است و حس و حرکت بهواسطۀ آنها صورت میگیرد؛ پی.
-
hallucination
دیکشنری انگلیسی به فارسی
توهم، وهم، خیال، خطای حس، اغفال، تجسم، تو هم
-
عصب
لغتنامه دهخدا
عصب . [ ع َ ص َ ] (ع اِ) پی مفاصل .(منتهی الارب ). پی زرد. (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء) (دهار). پی . (نصاب الصبیان ). تارهای سپیدرنگی که مرتبط میکند دماغ را با اجزاء مختلف بدن حیوانی . (ناظم الاطباء). پی مفاصل ، و آن چیزی است سفید که حس و حرکت...
-
پنج حس
لغتنامه دهخدا
پنج حس . [ پ َ ح ِس س ] (اِ مرکب ) پنج قوتهای دریافت و آن سمع است و بصر و شم و ذوق و لمس . حواس خمسه : کان دین را مایه ای همچون بدن را پنج حس لشکری مر ملک عز را چون نبی را چاریار. سنائی . || پنج قوه ٔ باطنی ، و آن عبارتست از حس مشترک و خیال و واهمه و...
-
سیاتیک
لغتنامه دهخدا
سیاتیک . (فرانسوی ، ص ، اِ) مربوط به تهیگاه . معمولاً نام سیاتیک بعصب نسائی بزرگ (عصب سیاتیک بزرگ ) اطلاق میشود. این عصب از رأس مثلث شبکه ٔ خاصره تولید و در حقیقت دنباله ٔ این رأس است . عصب مزبور درشت ترین عصب بدن است و از بریدگی بزرگ نسایی در زیر ...
-
ذکاءالحس
لغتنامه دهخدا
ذکاءالحس . [ ذَ ئُل ح ِس س ] (ع اِ مرکب ) صاحب ذخیره گوید: بسیار باشد که سبب خیالها (در چشم ) صافی طبقه های چشم و تیزی حس ّ بصر باشد... و حس ّ شنیدن و بوئیدن همچنین تیز باشد هم اندر گوش طنین باشد و هم پیوسته بوی چیزی بد بدو میرسد اگرچه ضعیف باشد. و ط...
-
پنج گوهر
لغتنامه دهخدا
پنج گوهر. [ پ َگ َ / گُو هََ ] (اِ مرکب ) پنج حس ظاهر : پنج گوهر دادیم در درج سرپنج حس دیگری هم مستتر.مولوی .
-
ذائقة
لغتنامه دهخدا
ذائقة. [ ءِ ق َ ] (ع ص ) نعت فاعلی . تأنیث ذائق : کل نفس ذائقةالموت . (قرآن 185/3 و 35/21 و 57/29). || (اِ) حس ّ چشیدن . چشائی . چشش . قوه ای که جانوران بدان مزه ٔ چیزها دریابند. قوّه ای در حیوان که طعوم بدان درک کند و میان شیرینی و تلخی و شوری و تر...
-
قی کردن
لغتنامه دهخدا
قی کردن . [ ق َ / ق ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خورده را از دهان بیرون آوردن . استفراغ کردن . برگرداندن مواد غذایی و مواد مترشح داخل معده از دهان به خارج . علت قی کردن مربوط به فشاری است که بواسطه ٔ انقباض عضله ٔ حجاب حاجز و عضلات شکم روی کیسه ٔ معده وارد ...
-
لِقَاءِ
فرهنگ واژگان قرآن
ديدار(لقاء به معناي روبرو شدن و برخوردن دو چيز با يکديگر است ، و گاهي هم با اين کلمه تعبير ميشود از برخورد يکي با ديگري و گفته ميشود فلاني را ملاقات کرد و يا ملاقات ميکند ، البته اين کلمه در ادراک به حس و به چشم و بصيرت استعمال ميشود ، ادراک به حس ما...
-
لِقَاءَنَا
فرهنگ واژگان قرآن
دیدار ما(لقاء به معناي روبرو شدن و برخوردن دو چيز با يکديگر است ، و گاهي هم با اين کلمه تعبير ميشود از برخورد يکي با ديگري و گفته ميشود فلاني را ملاقات کرد و يا ملاقات ميکند ، البته اين کلمه در ادراک به حس و به چشم و بصيرت استعمال ميشود ، ادراک به حس...