کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
والع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
والع
لغتنامه دهخدا
والع. [ ل ِ ] (ع ص ) دروغگوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کذاب . (از اقرب الموارد) (المنجد). دروغ زن . (مهذب الاسماء). ج ، وَلَعَة. || ولع والع؛ کذب عظیم . (اقرب الموارد). دروغ بزرگ . (ناظم الاطباء) (المنجد). || (اِ) کار. (منتهی الارب ...
-
واژههای همآوا
-
والا
فرهنگ نامها
(تلفظ: vālā) (= بالا) دارندهی مقام و مرتبه ی مهم ، به ویژه مقام و مرتبهی دنیایی به صورت عنوان برای اشخاص ؛ عزیز ، گرامی ، محترم ؛ اصیل ، نژاده ؛ هر یک از افراد طبقه مرفه از اعیان و اشراف ؛ دارای ارج و اهمیت ؛ (در قدیم) رفیع ، بلند ؛ برتر ، فائق ، ش...
-
والا
واژگان مترادف و متضاد
۱. بلند، رفیع، شامخ، عالی، متعالی، مرتفع، منیع، ورنه ۲. بلندپایه، بلندمرتبه، بلندمقام، عالیقدر ۳. جلیل، گرامی ۴. شایسته، شریف، ، نجیب ۵. رئیس، سرور، صدر ۶. برتر، فایق ≠ فرومایه
-
و الا
فرهنگ واژههای سره
وگرنه
-
والا
فرهنگ واژههای سره
وگرنه
-
والا
لغتنامه دهخدا
والا. (اِخ ) ابوطیب (سید... خان )مدراسی از پارسی گویان هندوستان است . به سال 1190 هَ.ق . در قصبه ٔ رحمت آباد مدراس تولد یافت . او راست :چو شعله ای که کند شمع کشته را روشن حیات تازه دهد عشق او روان مرا. #فشردم آنچنان در تنگنای انزوا یاراکه نتواند اجل ...
-
والا
لغتنامه دهخدا
والا. (اِخ ) علینقی میرزا قاجار فرزند فتحعلی شاه متخلص به والا از شعرای قرن سیزدهم هجری است . رجوع به فرهنگ سخنوران ص 641 شود.
-
والا
لغتنامه دهخدا
والا. (اِخ ) محمدعلی میرزا قاجار فرزند فتحعلی شاه از شعرای قرن سیزدهم هجری است . او راست :شکوه ٔ شام غمش گفتم به محشر سر کنم ساعتی افزون نبود آنهم به صد غوغا گذشت یک دو روزی پیش و پس بد ور نه از دور سپهربر سکندر نیز بگذشت آنچه بردارا گذشت .پسندم هرچه...
-
والا
لغتنامه دهخدا
والا. (اِخ ) مرتضی قلی بیک به روایت مؤلف صبح گلشن به هندوستان رسیده به ملازمت والای نواب سربلندخان سربلندی یافت و در آخر عمر به ملک بنگاله شتافته از آنجا به عالم بالا شتافت .» او راست :در سینه ام ز جور تو ظالم دلی نماندجز بیدلی به مزرع من حاصلی نمان...
-
والا
لغتنامه دهخدا
والا. (اِخ ) میرزا ضیاءالدین حسین بدخشانی مخاطب به اسلام خان و متخلص به والا از شعرای قرن یازدهم است . و رجوع به فرهنگ سخنوران 641 و خزانه ٔ عامره ص 176 و روز روشن ص 747 شود.
-
والا
لغتنامه دهخدا
والا. (ص ) بلند. (لغت فرس اسدی ) (حاشیه ٔ معین بر برهان قاطع) (صحاح الفرس ) (از انجمن آرا) (آنندراج ) (از بهار عجم ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). مرتفع. (حاشیه ٔ برهان قاطع). بالا. (انجمن آرا) (آنندراج ).رفیع. (ناظم الاطباء). افراشته . بارفعت : چو ه...
-
والا
فرهنگ فارسی معین
(ص .) 1 - بلند مرتبه ، شریف . 2 - مقبول ، شایسته . 3 - مشهور. 4 - برتر. 5 - (اِ.) قد، قامت . 6 - بیرق ، درفش .
-
والا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) vālā ۱. بالا؛ بلند.۲. بلندمرتبه: ◻︎ چو هامون دشمنانت پست بادند / چو گردون دوستان والا همه سال (رودکی: ۵۲۵).۳. برتر؛ بلند؛ بزرگ (در ترکیب با کلمۀ دیگر): والاتبار، والاجاه، والاحضرت، والاقدر، والامنش، والانژاد، والاهمت.