کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
والاحضرت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
والاحضرت
/vālāhazrat/
معنی
۱. والامرتبه؛ بلندمرتبه؛ عالیمقام.
۲. عنوان شاهزادگان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
والاحضرت
لغتنامه دهخدا
والاحضرت . [ ح َ رَ ] (ص مرکب ) والاجناب . والامقام . عالی رتبه . بلندمرتبه . || لقبی است دون اعلیحضرت و علیاحضرت شاهزادگان ذکور و اناث را و نیز نایب السلطنه را.
-
والاحضرت
فرهنگ فارسی معین
(حَ رَ)(ص مر.) 1 - آن که آستانش رفیع است ، عالی مقام . 2 - عنوانی است شاهزادگان و نایب السلطنه را.
-
والاحضرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. عربی] vālāhazrat ۱. والامرتبه؛ بلندمرتبه؛ عالیمقام.۲. عنوان شاهزادگان.
-
جستوجو در متن
-
والاجناب
لغتنامه دهخدا
والاجناب . [ ج َ] (ص مرکب ) والاحضرت . عالی مقام . والاشان : بلبل گفتا که گل به ز شکوفه است از آنک شاخ جنیبت کش است گل شده والاجناب .خاقانی .
-
والا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) vālā ۱. بالا؛ بلند.۲. بلندمرتبه: ◻︎ چو هامون دشمنانت پست بادند / چو گردون دوستان والا همه سال (رودکی: ۵۲۵).۳. برتر؛ بلند؛ بزرگ (در ترکیب با کلمۀ دیگر): والاتبار، والاجاه، والاحضرت، والاقدر، والامنش، والانژاد، والاهمت.
-
سایکس
لغتنامه دهخدا
سایکس . (اِخ ) ژنرال سر پرسی . از مشاهیر خاورشناسان انگلیسی است که تحصیلات خود را در آموزشگاه رگبی و دانشکده ٔ افسری (ساندهرست ) بپایان رسانیده و در هر دو آموزشگاه بدریافت جایزه های پهلوانی نایل آمده است . در سال 1892م . بسمت افسر هنگ دوم نیزه دار (ا...
-
حضرت
لغتنامه دهخدا
حضرت . [ ح َ رَ ] (ع مص ) حضور. مقابل غیبت ، غیاب : مانع از خدمت وعایق از حضرت این حال بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).- بحضرت ، در حضرت ؛ بحضور : تا باز سخن سیستان رفت بحضرت امیرالمؤمنین هارون الرشید. (تاریخ سیستان ). پیش آمد باخلعت قبای سیاه و بحضرت ...
-
بار
لغتنامه دهخدا
بار. (اِ) پشته ٔ قماش و خروار و آنچه بر پشت توان برداشت . (برهان ). پشتواره است و آن پشته ها باشد کوچک از هیزم و علف و غیره که بر پشت بندند. کاره . (برهان : کاره ).حمل و بسته و هر چیز که برای حمل کردن فراهم کنند. (ناظم الاطباء). چیزی که بر سر و پشت و...