کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واقفی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
واقفی
معنی
(ق ) [ ع - فا. ] (حامص .)وقوف ، آگاهی .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
واقفی
لغتنامه دهخدا
واقفی . [ ق ِ ] (اِخ ) خواجه علی مشهدی از شاعران ایران و برادر خواجه محمّدخان قدسی بود. او در علم تفسیر استاد بود و نیز شغل امامت جماعت داشت . بیت زیر واقفی دلالت بر شغل او میکند : این پیش نمازیم نه از روی ریاست حق می داند که از ریا مستثناست اینک خوش...
-
واقفی
لغتنامه دهخدا
واقفی . [ ق ِ ] (حامص ) واقف بودن . مطلع بودن . باخبری . اطلاع . آگاهی . رجوع به واقف شود.
-
واقفی
لغتنامه دهخدا
واقفی . [ ق ِ فی ی ](اِخ ) هلال بن امیة الواقفی انصاری که در جنگ بدر شهید شد. وی یکی از بکائین سه گانه است . (لباب الانساب ).
-
واقفی
لغتنامه دهخدا
واقفی . [ ق ِ فی ی ](ص نسبی ) منسوب است به واقف . رجوع به واقف شود. || منسوب است به واقفه . رجوع به واقفه شود.
-
واقفی
فرهنگ فارسی معین
(ق ) [ ع - فا. ] (حامص .)وقوف ، آگاهی .
-
واژههای مشابه
-
واقفی عراقی
لغتنامه دهخدا
واقفی عراقی . [ ق ِ ی ِ ع ِ ] (اِخ ) شاه قاسم بدلا از سادات بزرگ عراق و مولدش طیب آباد است واز غایت طهارت احتیاج تعریف ندارد. پیش از این به دو سال حج به فرموده به طواف حرمین شریفین مشرف گشت بعد از معاودت تخلص واقفی میفرمود این بیت از اوست :سگ کوی تو ...
-
جستوجو در متن
-
بی چند
لغتنامه دهخدا
بی چند. [ چ َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بی حساب . بی شمار. فراوان . بسیار : به نزدیک خال آمد آورد مال فروماند از آن مال بی چند خال . شمسی (یوسف و زلیخا).- بی چند و چون ؛ بی کم و کیف : ای خدا ای قادر بی چند و چون واقفی از حال بیرون و درون . مولوی .رجوع به...
-
حزم
لغتنامه دهخدا
حزم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عمرو واقفی . ابومعشر گوید: از بکائین است که آیت : «فتولوا و اعینهم تفیض من الدمع» در حق ایشان نازل گردیده است . (الاصابة ج 2 ص 7 قسم 1).
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابی سِمال یا سَمّال . وی و برادر او ابراهیم پسران ابوبکر محمدبن الربیع ابی السمال سمعان بن هُبَیرةبن مساحق بن بُحَیربن عمیربن اسامةبن نصربن قُعَین بن حرث بن ثعلبة دَوْدان بن اسدبن خزیمه اند. نجاشی نسب او را چنین آورده ، و ...
-
واقفة
لغتنامه دهخدا
واقفة. [ ق ِ ف َ ] (ع ص ) هر کسی که برخلاف جمهور در یکی از مسائل امامت درقبول رأی اکثریت توقف میکرده مثلاً جماعتی از معتزله مثل ابوعلی جبائی و پسرش ابوهاشم را که نه علی بن ابی طالب را بر سایر صحابه و نه سایر صحابه را بر او افضل می دانستند واقفی می خ...
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن عمروبن ابان کلبی . نجاشی گوید: واقفی است و پدر او از ابوعبداﷲ و ابوالحسن روایت کند و خود وی از پدر و از خالدبن نجیح روایت آرد. در خلاصة و ابن داود و دیگر کتب متأخرین نیز همین گونه نقل شده است . رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص ...
-
حسن بطاینی
لغتنامه دهخدا
حسن بطاینی . [ ح َ س َ ن ِ ب َ ی ِ ](اِخ ) ابن علی بن ابوحمزه سالم کوفی شیعی واقفی ، از سران واقفیان قرن سوم کوفه بود. او راست : «الدلائل »، «الرجعة»، «الصلاة»، «الغیبة»، «القائم »، «المتعة» و «الملاحم ». (هدیة العارفین ج 1 ص 267) (فهرست نجاشی ).
-
حسن
لغتنامه دهخدا
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن سماعةبن مهران کوفی . شیعی واقفی مذهب ، درگذشته ٔ 263 هَ . ق . او راست : کتاب «البشارات »، «الحیض »، «الدلائل »، «الزهد»، «السهو»، «الشراء والبیع»، «الصلاة»، «الصیام »، «الطلاق »، «الطهور»، «العبادات »، «الغیبة»، «ا...