کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
واق
/vāq/
معنی
۱. پرندهای از نوع مرغابی با پرهای تیره و کاکلی سفیدرنگ که از ماهی تغذیه میکند.
۲. کلاغ.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
yap
-
جستوجوی دقیق
-
واق
لغتنامه دهخدا
واق . (اِ) درختی است موهوم که بامداد بهار و شامگاه خزان کند. و گویندثمر و بار آن درخت به صورت آدمی و حیوانات دیگر باشد و سخن کند. (از برهان ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). واقواق . || بعضی بیشه و جنگلی را گفته اند که درخت واق در آنجا می باشد و گویند ...
-
واق
لغتنامه دهخدا
واق . (اِ) نام پرنده ای است . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به واک شود. || غوک . وزق . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
واق
لغتنامه دهخدا
واق . [ قِن ْ ] (ع ص ) صورتی از واقی . نگهدارنده . نگهدار. (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات ). رجوع به واقی شود. || شفیع. (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). || سرج واق ؛ زین غیر معقر. (از اقرب الموارد). زینی که پشت ریش نکند ستور را. (منتهی الارب ). || فرس ...
-
واق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: واک] ‹واک، واقی› (زیستشناسی) vāq ۱. پرندهای از نوع مرغابی با پرهای تیره و کاکلی سفیدرنگ که از ماهی تغذیه میکند.۲. کلاغ.
-
واژههای مشابه
-
وَاقٍ
فرهنگ واژگان قرآن
نگهدارنده (اسم فاعل از ماده وقاية به معناي نگهداري است )
-
واق واق
لغتنامه دهخدا
واق واق . (اِ صوت ) نام آواز سگ چون گزیدن خواهد. (یادداشت مؤلف ). وق وق . واغ واغ . وغ وغ . عوعو. صدای سگ بهنگام پارس کردن . رجوع به وغ وغ شود.
-
واق واق
لغتنامه دهخدا
واق واق . (اِ) واقواق . درختی است . (آنندراج ). واقواق نام درختی است که در هندوستان می باشد بس عجائب ، بامداد بهارش می باشد و شبانگاه خزان می کند برگهاش بر صورت مردم باشد چون روز پیش آید برگهاش در آشوب افتد، چون شب آید فروریزد. نام درختی است چینی که ...
-
واق واق
لغتنامه دهخدا
واق واق . (اِخ ) جزیره ای در اقیانوس جنوبی . (دمشقی ). وقواق . (نزهةالقلوب ). و گویند در آنجا [ واق ] کوهی است معدن طلا و نقره و بوزینگان در آنجا بسیار باشدو آن را واق واق و وقواق هم می گویند. (برهان قاطع) . ظاهراً ناحیتی اساطیری است و صاحب حدودا لعا...
-
واق واق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) ‹وغوغ› vāqvāq صدای سگ.
-
ویق واق
لغتنامه دهخدا
ویق واق . (اِ) مشغله . (فرهنگ اسدی ).
-
مریان وآق اولر
لغتنامه دهخدا
مریان وآق اولر. [ م ِ ن ُ اِوْ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گرگانرود جنوبی بخش مرکزی شهرستان طوالش ، در 36هزارگزی غرب هشت پر و در جلگه ٔ مرطوب معتدل هوائی واقع و دارای 1818 تن سکنه است . آبش از رودخانه ٔ گرگانرود و چشمه و محصولش برنج ، غلات ، لبنیا...
-
واژههای همآوا
-
وعق
لغتنامه دهخدا
وعق . [ وَ ] (ع ص ) (رجل ...) مرد بدخوی زشت سیرت تنگدل و بی آرام . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (مص ) آواز شنیده شدن از شکم اسب هنگام رفتن . (از اقرب الموارد): وعق الفرس وعقاً؛ سمع من بطنه صوت اذا مشی . (اقرب الموارد). || شتابی کردن ....
-
وعق
لغتنامه دهخدا
وعق . [ وَ ع ِ ] (ع ص ) (رجل ...) مرد بدخوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).