کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واضح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
واضح
/vāzeh/
معنی
هویدا؛ پیدا؛ ظاهر؛ آشکار؛ نمایان؛ پدیدار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آشکارا، آشکار، بدیهی، پیدا، روشن، ظاهر، علنی، مبرهن، مسلم، مشخص، معلوم، نمایان، نمایان، هویدا
۲. شمردهشمرده، شمرده
۳. آسان، سهل
۴. بارز، بدیهی، بین، جلی، خوانا، رسا، روشن، صریح، فاش، قطعی، گویا ≠ غیرواضح، گنگ، ناگویا
برابر فارسی
روشن، آشکار، هویدا
دیکشنری
apparent, broad, clean-cut, clear, conspicuous, decided, definite, distinct, plain, intelligible, luminous, manifest, obvious, open-and-shut, outright, patent, pellucid, perspicuous, sharp, specific, transparent, well-defined
-
جستوجوی دقیق
-
واضح
واژگان مترادف و متضاد
۱. آشکارا، آشکار، بدیهی، پیدا، روشن، ظاهر، علنی، مبرهن، مسلم، مشخص، معلوم، نمایان، نمایان، هویدا ۲. شمردهشمرده، شمرده ۳. آسان، سهل ۴. بارز، بدیهی، بین، جلی، خوانا، رسا، روشن، صریح، فاش، قطعی، گویا ≠ غیرواضح، گنگ، ناگویا
-
واضح
فرهنگ واژههای سره
روشن، آشکار، هویدا
-
واضح
لغتنامه دهخدا
واضح . [ ض ِ ] (ع ص ) پیدا و آشکار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). روشن و هویدا. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). گشاده . عیان . فاش . ظاهر. بارز : و به معجزات ظاهر و دلایل واضح مخصوص گردانید. (کلیله و دمنه ).- واضح بودن ؛ آشکار و روشن ب...
-
واضح
لغتنامه دهخدا
واضح . [ض ِ ] (اِخ ) (الَ ...) ستاره ٔ صبح . (ناظم الاطباء).
-
واضح
فرهنگ فارسی معین
(ض ) [ ع . ] (اِفا.) پیدا، نمایان .
-
واضح
دیکشنری عربی به فارسی
اشکار , زلا ل , صاف , صريح , واضح , روشن کردن , واضح کردن , توضيح دادن , صاف کردن , تبرءه کردن , فهماندن , بديهي , مشهود , روشن , ساده , فهميدني , مفهوم , قابل فهم , معلوم , خوانا , هويدا , مريي , پرماس پذير , پرماسيدني , حس کردني , قابل لمس
-
واضح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] vāzeh هویدا؛ پیدا؛ ظاهر؛ آشکار؛ نمایان؛ پدیدار.
-
واضح
دیکشنری فارسی به عربی
تخطيطي , سهل , شديد الوضوح , مشرق , واضح
-
واژههای مشابه
-
focus 2, focusing
واضحسازی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] عمل شفافسازی جزئیات تصویر که با تنظیم فاصلۀ موضوع با عدسی و سطح فیلم انجام میشود
-
واضح اصفهانی
لغتنامه دهخدا
واضح اصفهانی . [ ض ِ ح ِ اِ ف َ ] (اِخ ) آقازمان پسر کمال پهلوان پسر پهلوان قاسم از شعرای قرن یازدهم است . و نصرآبادی درباره ٔ وی چنین نویسد: جد او از کدخدایان لنجان است که یکی از بلوکات اصفهان است و در زمان شاه عباس ماضی عسس اصفهان بوده و صاحب جمع ه...
-
واضح ساوجی
لغتنامه دهخدا
واضح ساوجی . [ ض ِ ح ِ وَ ] (اِخ ) میرزا مبارک اﷲ مخاطب به «ارادت خان » متخلص به واضح است . از شعرای ساکن هند بوده در زمان جهانگیر شاه شغل بخشیگری و در عصر شاهجهان منصب وزارت داشت و مدتی نیز حکمران دکن و بنگاله و کشمیر و اﷲآباد شد و به سال 1128 در جو...
-
واضح شدن
لغتنامه دهخدا
واضح شدن . [ ض ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آشکار شدن . مسلم شدن . || اثبات شدن . || روشن شدن . از ابهام و تیرگی برآمدن .
-
واضح عامری
لغتنامه دهخدا
واضح عامری . [ ض ِ ح ِ م ِ ] (اِخ ) سرداری که در اواخر قرن چهارم هجری با گروه خویش به محمدبن مقسام از مروانیان اندلس پیوست و او را در جنگ با سلیمان بن الحکم بن سلیمان ملقب به الظافر باﷲ یاری داد و سرانجام به دست وی کشته شد. (از حبیب السیر ج 2 ص 57 و ...
-
واضح کردن
لغتنامه دهخدا
واضح کردن . [ ض ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آشکار کردن . هویدا کردن . ایضاح : لحب الطریق لحباً، واضح و روشن کرد راه را. (منتهی الارب ). || ثابت و روشن کردن . || از تیرگی و ابهام دور ساختن .