کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واصل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
واصل
/vāsel/
معنی
۱. کسی یا چیزی که به دیگری متصل شود؛ رسنده.
۲. (تصوف) عارفی که از جهان و جهانیان منقطع گشته و به حقیقت رسیده است.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. رسیدن، رسیده، وارد
۲. مقرب
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
واصل
فرهنگ نامها
(تلفظ: vāsel) (عربی) متصل ، پیوسته ؛ (در قدیم) آرایشگر ؛ (در تصوف) آن که به مقام قرب رسیده است ، رسنده به مرحلهی فنای فی الله .
-
واصل
واژگان مترادف و متضاد
۱. رسیدن، رسیده، وارد ۲. مقرب
-
واصل
لغتنامه دهخدا
واصل . [ ص ِ ] (اِخ ) از شعرای ساکن هند است . صاحب تذکره ٔ صبح گلشن درباره ٔ وی چنین نویسد: واصل از سنجیده طبعان کشمیر بودو عمر عزیز در پی وصول مطلوب به دهلی به سر نمود:چون به من نامه ٔ آن روشنی دیده رسیدشد روان قاصد اشکم که جوابش ببردآن که یکدم شب ه...
-
واصل
لغتنامه دهخدا
واصل . [ ص ِ ] (اِخ ) محمد واصل خان کشمیری از شعرای ساکن هند است که در سال هزار وسیصد و هفت در سن هشتاد و دوسالگی در لکهنو درگذشته است و این شعر از وی است :دادند سر بمهر به ما دولت نیازدر سرنوشت ما چو نگین جز سجود نیست .(از تذکره ٔ صبح گلشن ).
-
واصل
لغتنامه دهخدا
واصل . [ ص ِ ] (اِخ ) میرزا مبارک اﷲ از شاگردان محمدزمان راسخ از شعرای قرن یازدهم هجری است . (از فرهنگ سخنوران دکتر خیامپور). و رجوع به تذکره ٔ حسینی شود.
-
واصل
لغتنامه دهخدا
واصل . [ ص ِ ] (ع ص ) پیوسته شونده . (آنندراج ). رسنده . (ناظم الاطباء). || پیوندنده . (آنندراج ) : مدبری را که قاطع ره تست واصلی خوانی از پی توفیر. خاقانی . || رسیده شده و پیوسته شده . متصل شده . وصل کرده شده .(ناظم الاطباء). پیوسته . (از یادداشت مو...
-
واصل
فرهنگ فارسی معین
(ص ) [ ع . ] (اِفا.)1 - رسنده . 2 - پیوسته .
-
واصل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] vāsel ۱. کسی یا چیزی که به دیگری متصل شود؛ رسنده.۲. (تصوف) عارفی که از جهان و جهانیان منقطع گشته و به حقیقت رسیده است.
-
واژههای مشابه
-
واصل خط
لغتنامه دهخدا
واصل خط. [ ص ِ خ َ ] (اِ مرکب ) قبض رسید. قبض وصول . یافته بر وزن بافته قبض الوصول و حجت و واصل خط را گویند. (برهان ).
-
واصل شدن
لغتنامه دهخدا
واصل شدن . [ ص ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) رسیدن و درآمدن . (ناظم الاطباء). واصل گردیدن . || پیوستن . || در اصطلاح صوفیه ، به منتهی رسیدن و به حق متصل شدن : قابل امر و پی قابل شوی وصل جویی بعد از آن واصل شوی .مولوی .رجوع به واصل شود.
-
واصل شیرازی
لغتنامه دهخدا
واصل شیرازی . [ ص ِ ل ِ ] (اِخ ) میرزا ابوالقاسم شاعری است که در اواخر قرن سیزدهم هجری میزیسته است . رجوع به «مرآة الفصاحة» تألیف داور شود.
-
واصل کردن
لغتنامه دهخدا
واصل کردن . [ ص ِک َ دَ ] (مص مرکب ) رسانیدن . سبب رسیده شدن گشتن . رسیدن کنانیدن . (ناظم الاطباء). واصل گردانیدن . بردن .
-
واصل گردانیدن
لغتنامه دهخدا
واصل گردانیدن . [ ص ِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) رسانیدن . واصل کردن . بردن : ملائکه ملاقات نمایند با آن امام دردهید بشارت او را به آمرزش ، واصل گردانید به او تحفه های کرامت را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311).
-
واصل گردیدن
لغتنامه دهخدا
واصل گردیدن . [ ص ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) رسیدن . درآمدن . (ناظم الاطباء). || پیوستن . رجوع به واصل شود.