کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
واشی
/vāši/
معنی
سخنچین؛ نمام.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
herbaceous
-
جستوجوی دقیق
-
واشی
لغتنامه دهخدا
واشی . (پسوند) پسوند مکان چنانکه در اسپی واشی ، تنگ واشی ، روواشی . (از یادداشت مؤلف ).
-
واشی
لغتنامه دهخدا
واشی . (ع ص ) نعت فاعلی از وشی . (اقرب الموارد). سخن چین . (ناظم الاطباء). نمّام : تا بود صبح واشی و نمام تا بود باد ساعی و غماز. مسعودسعد.|| دروغگو. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || بسیارفرزند. (از اقرب الموارد). مرد بسیارفرزند. || ستور بسیاربچه . (آنن...
-
واشی
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِفا.) سخن چین ، نمام .
-
واشی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: وشاة] [قدیمی] vāši سخنچین؛ نمام.
-
واژههای مشابه
-
واشی لاهوری
لغتنامه دهخدا
واشی لاهوری . [ ی ِ ] (اِخ ) ابوجعفر عمربن اسحاق از مردم لاهور است . بعضی وی را از قاین دانسته اند. مؤلف مجمع الفصحاء درباره ٔ او چنین آرد: «حکیمی دانا و شاعری بینا بوده . محمد عوفی در تذکره ٔخود نوشته که شرف الدین احمد ادیب دماوندی گفت که نجیب المل...
-
عمر واشی
لغتنامه دهخدا
عمر واشی . [ ع ُ م َ رِ ] (اِخ ) ابن اسحاق واشی ، مکنی به ابوجعفر. از بزرگان لاهور بوده است و نام او در این لغت نامه «جعفربن اسحاق ...» ذکر شده ، اما عوفی آن را «عمربن اسحاق ...» ضبط کرده و اشعاری از او در لباب الالباب نقل کرده است . رجوع به «ابوجعفر...
-
ابوجعفر واشی
لغتنامه دهخدا
ابوجعفر واشی . [ اَ ج َ ف َ رِ ] (اِخ ) جعفربن (اِخ ) اسحاق واشی قاینی لاهوری . شاعری ایرانی از مردم قاین . عوفی گوید که : شرف الدین احمد ادیب دماوندی گفت که نجیب الملک شرف الخواص ابوطاهر المطهر امتحاناً او را بقصیده ای که در هر بیت عناصر اربعه را جم...
-
اسپی واشی
لغتنامه دهخدا
اسپی واشی . [ اِ ] (اِخ ) یکی از نواحی ساری . (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 122 بخش انگلیسی ).
-
جستوجو در متن
-
وشات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: وشاة، جمعِ واشی] [قدیمی] vošāt = واشی
-
واشیة
لغتنامه دهخدا
واشیة. [ ی َ ] (ع ص ) مؤنث واشی . رجوع به واشی شود.
-
عمر
لغتنامه دهخدا
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق واشی . رجوع به عمر واشی (ابن اسحاق ...) شود.
-
وشاء
لغتنامه دهخدا
وشاء. [ وَش ْ شا ] (ع ص ) کسی که جامه های ابریشمی فروشد. (اقرب الموارد). وشی فروش . مبالغه است واشی را. (اقرب الموارد). رجوع به واشی شود.
-
وشاة
لغتنامه دهخدا
وشاة. [ وُ] (ع ص ، اِ) ج ِ واشی (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)،و واشی به معنی سخن چین . نمّام . || مرد بسیارفرزند. || ستور بسیاربچه . || بافنده ٔ جامه . || کاونده ٔ کان جهت زر. || سکه زن . (منتهی الارب ). رجوع به واشی شود.