کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وارد ساختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
وارد ساختن
معنی
(رِ. تَ) [ ع - فا . ] (مص م .) 1 - داخل کردن . 2 - آگاه ساختن .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
وارد ساختن
لغتنامه دهخدا
وارد ساختن . [ رِ ت َ ] (مص مرکب ) وارد کردن . وارد آوردن . فرود آوردن . || مطلع کردن . آگاهانیدن . واقف ساختن .
-
وارد ساختن
فرهنگ فارسی معین
(رِ. تَ) [ ع - فا . ] (مص م .) 1 - داخل کردن . 2 - آگاه ساختن .
-
واژههای مشابه
-
نعام وارد
لغتنامه دهخدا
نعام وارد. [ ن َ م ِ رِ ] (اِخ ) رجوع به نعائم شود.
-
وارد شد
فرهنگ واژههای سره
اندر آمد
-
وارد آمدن
لغتنامه دهخدا
وارد آمدن . [ رِ م َ دَ ] (مص مرکب ) فرود آمدن . وارد شدن .- وارد آمدن ضربه بر چیزی ؛ زده شدن ضربه بر آن .
-
وارد شدن
لغتنامه دهخدا
وارد شدن . [ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) رسیدن . (ناظم الاطباء). واصل شدن . اندرآمدن . درآمدن . ورود کردن . فروشدن . داخل گشتن . (از یادداشتهای مؤلف ). داخل شدن . || مطلع شدن . || فرود آمدن . وارد آمدن ضربه و جز آن .
-
وارد گشتن
لغتنامه دهخدا
وارد گشتن . [ رِ گ َت َ ] (مص مرکب ) درآمدن . (یادداشت مؤلف ). داخل شدن .ورود. وارد شدن . || مطلع گشتن . واقف گشتن . به رموز کاری آشنا شدن . و رجوع به وارد شدن شود.
-
تازه وارد
فرهنگ فارسی معین
( ~. رِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) غریب ، ناشناس .
-
وارد شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - رسیدن . 2 - (عا.) ماهر شدن ، اُستاد شدن .
-
تازه وارد
لغتنامه دهخدا
تازه وارد.[ زَ / زِ رِ ] (ص مرکب ) کسی که تازه ورود کرده باشد و بتازگی آمده باشد. (ناظم الاطباء). جدیدالورود.
-
تازه وارد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] tāzevāred ۱. کسی که تازه به جایی وارد شده.۲. [مجاز] بیتجربه.
-
وارد کردن
دیکشنری فارسی به عربی
ادخل , استيراد , تضمن , مستهل
-
وارد امدن
دیکشنری فارسی به عربی
تحمل (فعل ماض)
-
وارد کننده
دیکشنری فارسی به عربی
مستورد