کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واداشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
واداشتن
/vādāštan/
معنی
۱. وادار کردن؛ کسی را به کاری گماشتن؛ مجبور کردن.
۲. تحریک کردن؛ برانگیختن.
۳. تشویق و ترغیب کردن.
۴. کشاندن؛ جذب کردن.
۵. [قدیمی] مانع شدن؛ بازداشتن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
drive, egg, have, impel, make, move, prompt, provoke, push, set, stake, suborn
-
جستوجوی دقیق
-
واداشتن
لغتنامه دهخدا
واداشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) ناگزیر کردن کسی را بر کاری . (از آنندراج ). وادار کردن . مجبور کردن . بداشتن . کُنانیدن . (یادداشت مؤلف ) : بیعت کردم به سید خود و مولای خود... امام قائم بامراﷲ... از روی اعتقاد و از ته دل براستی نیت و اخلاص درونی ... در...
-
واداشتن
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (مص م .) گماشتن ، وادار کردن .
-
واداشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) vādāštan ۱. وادار کردن؛ کسی را به کاری گماشتن؛ مجبور کردن.۲. تحریک کردن؛ برانگیختن.۳. تشویق و ترغیب کردن.۴. کشاندن؛ جذب کردن.۵. [قدیمی] مانع شدن؛ بازداشتن.
-
واداشتن
دیکشنری فارسی به عربی
الو , سبب , عين
-
واژههای مشابه
-
دست واداشتن
لغتنامه دهخدا
دست واداشتن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) رها کردن . دست برداشتن .- دست از سبال کسی واداشتن یا دست از سبیل یا بروت کسی واداشتن ؛ کنایه از ترک چیزی کردن یا رها کردن چیزی است . (از فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ) : در گوی و در چهی ای قلتبان دست وادار از سبال د...
-
بفعالیت واداشتن
دیکشنری فارسی به عربی
اجل , اشتغل
-
ثابت واداشتن
دیکشنری فارسی به عربی
اتزان
-
با سیخونک بحرکت واداشتن
دیکشنری فارسی به عربی
وخز
-
به رقابت واداشتن
دیکشنری فارسی به عربی
حفرة
-
به زور واداشتن
دیکشنری فارسی به عربی
ضع
-
جستوجو در متن
-
لیسانیدن
لغتنامه دهخدا
لیسانیدن . [ دَ ] (مص ) بلیسیدن واداشتن . واداشتن که بلیسد.
-
مجبور کردن
فرهنگ واژههای سره
واداشتن
-
نویساندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹نویسانیدن› nevisāndan وادار به نوشتن کردن؛ به نوشتن واداشتن.