کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واخر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
واخر
لغتنامه دهخدا
واخر. [ خ َ ] (نف مرکب ) واخرنده . بازخرنده : تا لاجرم به عهدآن پادشاه بزرگزادگان همه به مکتب می نشستند و هنر را واخر بود و هنرمندی آسوده . (راحةالصدور راوندی ).
-
جستوجو در متن
-
حایط بنی عامر
لغتنامه دهخدا
حایط بنی عامر. [ ی ِ طِ ب َ م ِ ] (اِخ ) محلی است نزدیک مکه که راه آن شعبی است ، میان دو کوه وآخر آن بطن عرفة است . رجوع به نزهةالقلوب ص 8 شود.
-
گورخان
لغتنامه دهخدا
گورخان . (اِخ ) نام امیر سلسله ٔ قراختایی معاصر سلطان سنجرو آنکه سنجر را در جنگ قطوان شکست داد : نه بر سنجر شبیخون برد زَاول گورخان وآخرشبیخون زد اجل تا گورخانه شد شبستانش .(دیوان خاقانی چ سجادی ص 214).
-
هم آشیان
لغتنامه دهخدا
هم آشیان . [ هََ ] (ص مرکب ) دو مرغ یا حیوان که در یک آشیان زیست کنند، و به کنایه دو یار همنشین و همخانه را گویند : باز سپید با مگس سگ هم آشیان خاک سیاه بر سر بخت نژند او. خاقانی .میخواستمی کز این جهانم باشدچو توئی هم آشیانم . نظامی .اول شب نظاره گاه...
-
آخر سنگین
لغتنامه دهخدا
آخر سنگین . [ خ ُ رِ س َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آخورِ سنگین . آخری که در آن کاه و علف نباشد. || جایی که در آن حاصل ونفعی نبود. (از برهان ). مقابل آخر چرب : رخش ترا برآخر سنگین روزگاربرگ و گیا نه و خر تو عنبرین چرا. خاقانی . || سنگاب . مجازاً، چرب آ...
-
دردمند کردن
لغتنامه دهخدا
دردمند کردن . [ دَ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بدرد آوردن . رنجور ساختن . ایجاع . ایصاب . (تاج المصادر بیهقی ).ایلام . (دهار). فجع. قفص . (منتهی الارب ) : مر آن چیز کآنت نیاید پسندمکن هیچکس را بدان دردمند. فردوسی .وآخر کار دردمندم کردبنده ٔ خود بدم به ب...
-
گورخانه
لغتنامه دهخدا
گورخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) مقبره و مدفن . (آنندراج ). قبر و گور. (ناظم الاطباء). دخمه . مشهد. قبرستان : ناؤوس ؛ گورخانه ٔ مغان . (دهار) : و اندر وی [ دربیکند به ماوراءالنهر ] گنبد گورخانه هاست ، که از بخارا آنجا برند. (حدود العالم ). گورخانه...
-
عور
لغتنامه دهخدا
عور. (از ع ، ص ) برهنه . (غیاث اللغات ). لخت و برهنه . (فرهنگ فارسی معین ). رت . روت . روخ . رود. عریان . غوشت . عری . تهک . مجرد : چون نکوشی که بپوشی شکم عورت دیگران را چه دهی خیره گریبانی . ناصرخسرو.از تو زاری نکو و زور بداست عور زنبور خانه شور، بد...
-
تردامن
لغتنامه دهخدا
تردامن . [ ت َ م َ ] (ص مرکب ) کنایه از فاسق و فاجر و بدگمان و عاصی و مجرم و گناهکار و آلوده ٔ معصیت و ملوث باشد. (برهان ) (از ناظم الاطباء). کنایه از فاسق و فاجر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). فاسق . (فرهنگ رشیدی ). آلوده ٔ معصیت . (اوبهی ) (فرهنگ خطی ...
-
دورنگ
لغتنامه دهخدا
دورنگ . [ دُ رَ ] (ص مرکب ) رنگی همراه رنگ دیگر. دارای دولون . ابلق . (ناظم الاطباء). که یک رنگ نیست . خلنگ . (از برهان ). شریجان . (منتهی الارب ) : سپید است این سزای گنده پیران دورنگ است این سزاوار دبیران . (ویس و رامین ).همان جایگه دید مرد دورنگ سپ...
-
احتراس
لغتنامه دهخدا
احتراس . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خود راپاس داشتن . (منتهی الارب ). خویشتن را از چیزی نگاه داشتن . (تاج المصادر) (زوزنی ). تحرّس . (زوزنی ). احتفاظ. خویشتن داری : بشرایط تحفّظ و تیقّظ قیام ننمود و ازدقایق احتراز و احتراس غافل شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). ||...
-
بدره
لغتنامه دهخدا
بدره . [ ب َ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) (از بدرة عربی ) خریطه ای از جامه و یا گلیم یا تیماج که طول آن از عرضش اندک بیشتر باشد و آن را پر از پول و زر کنند. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). خریطه ٔ مربع از چرم و پلاس که طولش اندکی از عرض بیشتر باشد. و در ...
-
پیربداق
لغتنامه دهخدا
پیربداق . [ ب ُ ] (اِخ ) پیربداغ . پسرمیرزا جهانشاه بن یوسف ترکمان از سلسله ٔ قراقوینلو. وی از جانب پدر مدتی حکومت فارس داشته و در آن اوان احمدبن حسین بن علی الکاتب تاریخ جدید شهر یزد را بنام وی ساخته و پرداخته است . دولتشاه در شرح زندگی وی در تذکره ...
-
درماندن
لغتنامه دهخدا
درماندن . [ دَ دَ ](مص مرکب ) ماندن . عاجز و بی چاره بودن . (آنندراج ). عاجز شدن . بدبخت و بی نصیب شدن و بیچاره و بی نوا شدن .(ناظم الاطباء). گرفتار شدن . فروماندن . بی حرکت و جنبش شدن . عجز آوردن . نتوانستن . مضطر شدن . عاجز آمدن . (یادداشت مرحوم ده...