کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واجب الوجود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
واجب الوجود
/vājebolvojud/
معنی
ویژگی آنکه وجودش به ذات خودِ اوست و محتاج غیر نیست؛ خدای یگانه؛ بایابود؛ بایستهبود؛ واجب.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
واجب الوجود
لغتنامه دهخدا
واجب الوجود. [ ج ِ بُل ْ وُ ] (ع ص مرکب ) آنکه ذات او مقتضی وجود او باشد چنانچه ذات باری تعالی که ذات او در وجود محتاج غیر نیست . (غیاث ) (آنندراج ). گرور فرتاش . (ناظم الاطباء) (برهان ). شایسته بود که خدای تعالی باشد. (ناظم الاطباء). کسی که وجودش از...
-
واجب الوجود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] (فلسفه) vājebolvojud ویژگی آنکه وجودش به ذات خودِ اوست و محتاج غیر نیست؛ خدای یگانه؛ بایابود؛ بایستهبود؛ واجب.
-
واژههای مشابه
-
واجب آمدن
لغتنامه دهخدا
واجب آمدن . [ ج ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) لازم بودن . واجب شدن . لازم شدن : آنچه به حکم معدلت و راستی واجب آمدی بر آن رفتی . (تاریخ بیهقی ).که کرمشان به عطسه ماندراست کاید الحمد واجب آخر کار. خاقانی .واجب آمد چونکه بردم نام اوشرح کردن رمزی از انعام او. م...
-
واجب بالغیر
لغتنامه دهخدا
واجب بالغیر. [ ج ِ ب ِ بِل ْ غ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در مقابل واجب بالذات و واجب لذاته است یعنی چیزی که وجودش قائم به غیر باشد یعنی ممکنات . هر ممکنی واجب بالغیر است یعنی وجود و وجوب او مستند بعلت است «الشی ٔ ما لم یجب لم یوجد» نهایت وجوب آن اع...
-
واجب تخییری
لغتنامه دهخدا
واجب تخییری . [ ج ِ ب ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) واجب مخیر. رجوع بواجب مخیر شود.
-
واجب داشتن
لغتنامه دهخدا
واجب داشتن . [ ج ِ ت َ ] (مص مرکب ) روا داشتن . سزا داشتن : آنچه به وقت وفات پدر ما امیر ماضی رحمةاﷲ علیه کرد و نمودار شفقت و نصیحتها که واجب داشت نوخاستگان را به غزنین آن است که واجب نکند که هرگز فراموش شود. (تاریخ بیهقی ). رجوع به واجب شود. || صلاح...
-
واجب دانستن
لغتنامه دهخدا
واجب دانستن . [ ج ِ ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) لازم دانستن . لازم شمردن : و ندانیم که آنچه بدل ما آمده است حقیقت است یا نه اما واجب دانیم که در هر چیزی که از آن راحتی و فراغتی بدل وی پیوندد مبالغتی تمام باشد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 90).
-
واجب دیدن
لغتنامه دهخدا
واجب دیدن . [ ج ِدی دَ ] (مص مرکب ) لازم دیدن . لازم دانستن . (دیدن در اینجا به مفاهیمی که در عربی از افعال قلوب استنباط می شود میباشد) : من حکایتی خوانده ام ... بیاورم اما هول تر از این رفته است در باب پیغام واجب دیدم به آوردن آن . (تاریخ بیهقی چ اد...
-
واجب ساختن
لغتنامه دهخدا
واجب ساختن . [ ج ِ ت َ ] (مص مرکب ) لازم شمردن . واجب کردن : التزام نمودند ما را آنچه خداوند بر ایشان واجب ساخته از طاعت امام بواسطه ٔ بیعت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312). و رجوع به واجب کردن شود.
-
واجب شدن
لغتنامه دهخدا
واجب شدن . [ ج ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب )لازم شدن . فریضه بودن . لازم گشتن . فرض شدن . واییدن . بایستن . (ناظم الاطباء). وجوب . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ). وأی . (تاج المصادر بیهقی ). کذب : کذب علیک الغسل ؛ واجب شد بر تو غسل . (منتهی الارب ) :...
-
واجب شمردن
لغتنامه دهخدا
واجب شمردن . [ ج ِ ش ِ / ش ُ م َ / م ُ دَ ] (مص مرکب )لازم شمردن . لازم دانستن : دفع ظلم ظالم را از سر مظلوم بینوا واجب شمارد. (مجالس سعدی ص 19).
-
واجب عینی
لغتنامه دهخدا
واجب عینی . [ ج ِ ب ِ ع َ / ع ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) فرض عین . آنچه بر هر کس واجب باشد. واجب به اعتبار فاعل آن دو قسم است : واجب عینی و واجب کفائی . واجب عینی برخلاف واجب کفائی چیزی است که بر همه و بر فرد فرد آحاد مکلفان واجب است مانند نماز، روز...
-
واجب کردن
لغتنامه دهخدا
واجب کردن . [ ج ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لازم بودن . ضرورت داشتن . لازم آمدن . واجب آمدن : مفسران گویند در تفسیر این آیه ، «اَوَلمّا اصابتکم مصیبة قد اصبتم مثلیها» (قرآن 165/3). میگوید هر مصیبت که رسید شما را از احد، ایشان را از بدر دو چندان رسید پس اکن...
-
واجب کفائی
لغتنامه دهخدا
واجب کفائی . [ ج ِ ب ِ ک َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) فرض کفایه . واجب شرعی به اعتبار فاعل آن دو قسم است : واجب کفائی و واجب عینی . واجب کفائی آن است که با فعل بعضی از مکلّفان منظور حاصل شود هر که باشد فرق نمیکند (عده ٔ مکلفان معین نیست ). مانند جهاد ک...