کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
داد و هی ی
لغتنامه دهخدا
داد و هی ی . [ وَ ی َ ] (اِخ ) نام پدر بَغَ بوخش َ پارسی از دوستان داریوش بزرگ و از جمله کسانیکه هنگام قتل گئوماتای غاصب که خود را بردیا پسر کوروش مینامید با داریوش بوده است . آنچنانکه در کتیبه ٔ بیستون آمده . (ایران باستان ج 1 ص 534).
-
اَکِّه،اکه هی!
لهجه و گویش تهرانی
افسوس،چه روئی!
-
هى به دول
لهجه و گویش بختیاری
hey be dul دعوت مردم براى بردن بار به آسیابى خلوت است.
-
واژههای همآوا
-
حی
واژگان مترادف و متضاد
۱. انسان، بشر ۲. جاندار، زنده ≠ میت ۳. شاهد ۴. ایل، قبیله
-
حی
فرهنگ فارسی معین
(حَ یّ) [ ع . ] (ص .) زنده . ج . احیا.
-
حی
لغتنامه دهخدا
حی . (اِ) نام دیگر حرف «حاء»، یکی از حروف الفبای عربی . (المعجم ) : نان از حی حسیبک در پیچ و جیم زیجک .بسحاق اطعمه .
-
حی
لغتنامه دهخدا
حی . [ ح َی ی ] (اِخ ) نامی است از نامهای خدای تعالی . زنده ٔ همیشه . (مهذب الاسماء) : هو الحی الذی لایموت .مدبر و غنی و صانع و مقدر و حی همه بلفظ برآویخته ست ازو بیزار. ناصرخسرو.اول دفتر بنام ایزد داناصانع و پروردگار حی و توانا. سعدی .و رجوع به صفات...
-
حی
لغتنامه دهخدا
حی . [ ح َی ی ] (ع اِ)زنده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مقابل ِ میت .ج ، احیا. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) : «مکن بدی تو و نیکی بکن » چرا فرمودخدای ، ما را گر ما نه حی ّ و مختاریم ؟ ناصرخسرو.فروماندم از کشف این ماجراکه حیی جمادی پرستد چرا. س...
-
حی
لغتنامه دهخدا
حی . [ حی ی ] (ع اِمص ) زندگی . (منتهی الارب ).
-
حی
لغتنامه دهخدا
حی . [ح ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نرینه رود بخش قیدار شهرستان زنجان . ناحیه ای است کوهستانی و سردسیری . دارای 754 تن سکنه است . از زرینه رود مشروب میشود. محصولاتش غلات ، بنشن و قلمستان . اهالی به کشاورزی گذران میکنند. از صنایع دستی آن : قالیچه ، گ...
-
حی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: حیّ] hay[y] ۱. [مقابلِ میت] زنده.۲. (اسم، صفت) از نامهای خداوند.۳. (اسم) [قدیمی] قبیله.
-
هُیْ
لهجه و گویش گنابادی
hoy در گویش گنابادی یعنی آهای ، های. این واژه برای اشاره کردن و جلب توجه کسی به سخن مخاطب یا خود مخاطب بکار میرود.در گویش گنابادی یک واژه آوایی میباشد.
-
جستوجو در متن
-
hee
دیکشنری انگلیسی به فارسی
هی
-
hoo
دیکشنری انگلیسی به فارسی
هی