کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هیکلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هیکلی
لغتنامه دهخدا
هیکلی . [ هََ / هَِ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب به هیکل . || حمایلی .- قرآن هیکلی ؛ قرآنی خرد که توان آن را حمایل کرد. (یادداشت مؤلف ).
-
هیکلی
لهجه و گویش تهرانی
هیکل دار
-
جستوجو در متن
-
hexylic
دیکشنری انگلیسی به فارسی
هیکلی
-
اَشْتُرْ
لهجه و گویش گنابادی
ashtor در گویش گنابادی یعنی شتر ، هیکلی
-
قُلْچُماْق
لهجه و گویش گنابادی
gholchomagh در گویش گنابادی یعنی هیکلی ، بزرگ جثه ، زورمند و قدرتمند
-
قلچماق
واژهنامه آزاد
قُلْچُماْق:(gholchomagh) در گویش گنابادی یعنی هیکلی ، بزرگ جثه ، زورمند و قدرتمند
-
درازهیکل
لغتنامه دهخدا
درازهیکل . [ دِ هََ / هَِ ک َ ] (ص مرکب ) آنکه هیکلی دراز دارد. (از یادداشت مرحوم دهخدا). بلندبالا. بلندقامت .
-
خوش اندامی
لغتنامه دهخدا
خوش اندامی . [ خوَش ْ / خُش ْ اَ] (حامص مرکب ) تناسب قامت . خوش هیکلی . خوش اندازگی .
-
خوش قیافگی
لغتنامه دهخدا
خوش قیافگی . [ خوَش ْ / خُش ْ ف َ / ف ِ ] (حامص مرکب ) خوش منظری . خوش ترکیبی . خوش صورتی . خوش هیکلی .
-
نسناس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] nasnās ۱. جانوری افسانهای و موهوم شبیه به انسان که هیکلی مهیب دارد.۲. (زیستشناسی) نوعی از بوزینه؛ میمون آدمنما.
-
زمین هیکل
لغتنامه دهخدا
زمین هیکل . [ زَ هََ / هَِ ک َ ] (ص مرکب ) درشت و بزرگ : زمین هیکلی ، ابررفتاری ، رعدآوازی ، برق رفتاری . (سندبادنامه ص 251).
-
غول
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] 1 - (اِ.)موجودی افسانه ای که هیکلی درشت و ترسناک دارد. 2 - (ص .) بسیار بزرگ . ؛ ~ بی شاخ و دم (عا.) شخص درشت اندام و بی ریخت .
-
سکوت نبوث
لغتنامه دهخدا
سکوت نبوث . [ ](اِخ ) (سایبانهای دختران ) یکی از بت های اهالی بابل که مهاجرین بابل که در سامره سکونت میورزیدند هیکلی برای او در سامره ساخته بودند. (قاموس کتاب مقدس ).
-
صخره گذار
لغتنامه دهخدا
صخره گذار. [ ص َ رَ / رِ گ ُ ] (نف مرکب )سوراخ کننده ٔ صخره : صخره گذاری ، صحرانوردی ،کوه پیکری ، زمین هیکلی [ اسب ]. (سندبادنامه ص 251).