کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هیچ ندان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بلمز
لغتنامه دهخدا
بلمز. [ ب ِ م َ ] (ترکی ، فعل ) بیلمز. سوم شخص مضارع مفرد منفی از مصدر بیلماق بمعنی نمی داند : بر فصیحان نکته می گیرد چو میگردد عرب جمله بلمز بر زبان دارد چو گردد ترکمان . نورالدین ظهوری (از آنندراج ).|| (ص ) در تداول مرادف هیچ ندان بکار رود.
-
کماچه
واژهنامه آزاد
( اسم ) 1 - نانک شیرین که از آرد گندم و غیر آن و شکر پزند. 2 - تخته ای باشد گرد و میان سوراخ که بر سر ستون خیمه محکم کنند و چادر خیمه را بر روی آن کشند ( و آن شبیه بنان کماج است ) کلیج. خیمه کماجه:( کماج خیمه را ماند که نتوان ز وی کندن بد ندان نیم ذر...
-
بی هنجار
لغتنامه دهخدا
بی هنجار. [ هََ ] (ص مرکب ) (از: بی + هنجار) راهی که جاده نداشته باشد. (آنندراج ). بی راه . (ناظم الاطباء). رجوع به هنجار شود : چون دلیلان مخالفند بگردزین کژآهنگ راه بی هنجار. اوحدی (از آنندراج ). || که راه و مقصد معنوی ندارد. که از اصولی پیروی نمی ک...
-
دان
لغتنامه دهخدا
دان . (نف مرخم ) مخفف داننده است ، صفت فاعلی از دانستن . ترکیبات ذیل که بترتیب الفباء مرتب داشته شده شاهد این معنی کلمه ٔ دان است در ترکیب با کلمات دیگر:- آداب دان ؛ داننده ٔ آداب . آشنا به آداب . رسم دان .- ادادان ؛ داننده ٔ ادا : هر چه در خاطر عا...
-
اعجمی
لغتنامه دهخدا
اعجمی . [ اَ ج َ می ی ] (ع ص نسبی ، اِ) یکی ِ اَعجَم . (منتهی الارب ). یک تن اعجم . یک اعجم . (یادداشت بخط مؤلف ). || گنگ . ناتوان از سخن گفتن بزبانی بیگانه نسبت به زبان موضوعی : نشنود نغمه ی ْ پری را آدمی کو بود زاسرار پریان اعجمی . مولوی .چون ز حس...
-
یار
لغتنامه دهخدا
یار. (اِ) اعانت کننده . (برهان ) (شرفنامه ). معین . (دهار). مدد. مددکار. (غیاث اللغات ). عون . معاون . ناصر. نصیر. عضد. معاضد. ظهیر. پشت . یاور. مدد. ساعد. دستگیر. طرفدار. دستیار. مساعد. ولی . رِدْء : خرد باد همواره سالار تومباد از جهان جز خرد یار تو...