کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هیچزا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
nullipara
هیچزا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سلامت] زنی که تا بهحال زایمانی نداشته است
-
واژههای مشابه
-
هیچ
واژگان مترادف و متضاد
ابداً، اصلاً، بهیچوجه، بیهوده، پوچ، تهی، خالی، صفر، نابود
-
هیچ
لغتنامه دهخدا
هیچ . (اِ، ص ، ق ) چیزی : در این صندوق جزجامه هیچ نبود. (یادداشت مرحوم دهخدا) : آگه شدم که خدمت مخلوق هیچ نیست هست از همه گزیر و ز اﷲ ناگزیر. سوزنی .پس بگفتند پند و هیچ نگفت می کشیدند و او دگر می خفت . اوحدی .- به هیچ ؛ به چیزی : از یاد تو غافل نتوا...
-
هیچ
فرهنگ فارسی معین
1 - (ق .) اصلاً، ابداً. 2 - (ص .) نیست ، نابود. 3 - پوچ ، بی اعتبار. 4 - آیا، هیچ می دانی ¿.
-
هیچ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹ایچ، هیش› hič ۱. ناچیز؛ اندک.۲. بیهوده.۳. [قدیمی] معدوم.۴. [قدیمی] هر.
-
هیچ
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: ečči طاری: ečči / eč طامه ای: ečči / eč طرقی: ečči / eč کشه ای: ečči / eč نطنزی: hučči
-
هیچ
دیکشنری فارسی به عربی
ابدا , اي , تافه , صفر , لا شيء , لا شيي
-
زا
لغتنامه دهخدا
زا. (اِمص ) در تداول بمعنی زایش .- سر زا رفتن ؛ مردن زن گاه بارنهادن . || (نف ) مخفف زاینده . افزاینده : سخت زا.- نازا ؛ عقیم . ماده ای که بچه نیاورد. || (ن مف )مخفف زاییده .- تازه زا ؛ تازه زائیده .مولودی که تازه به دنیا آمده .
-
زا
لغتنامه دهخدا
زا. [ زُ اِ] (اِخ ) نام دختری است از احفاد کنستان تن پورنی روژنت که امپراطور بیزانس بوده و سلطنت وی از 912 تا 959 م . امتداد داشت و برحسب تحقیقاتی که شده است نسب خود را به اشکانیان می رسانید. زُاِ به همسری کنستان تن مونوماک امپراطور بیزانس (1046-1054...
-
زا
لهجه و گویش تهرانی
زائیدن.
-
nulligravida
هیچبار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سلامت] زنی که هرگز باردار نشده است
-
هیچ وجه
فرهنگ واژههای سره
هیچگونه
-
هیچ وقت
فرهنگ واژههای سره
هیچگاه
-
هیچ چیز
لغتنامه دهخدا
هیچ چیز. (ق مرکب ) چیزی . به چیزی . || (ص مرکب ) بی اعتبار. بی ارزش . (فرهنگ فارسی معین ).- به همه هیچ چیز خریدن ؛ بضاعت فراوان در مقابل متاع بی ارزشی دادن . (فرهنگ فارسی معین ).- به هیچ چیز برنگرفتن ؛ ارزش ننهادن . به چیزی نشمردن . (فرهنگ فارسی مع...