کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هیل
/hil/
معنی
= هل۱
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
هیل
لغتنامه دهخدا
هیل . (اِ) معروف است و به عربی قاقله ٔ صغار میگویند. (برهان ). دوایی است که به هندی الایچی سفید نامند. ظاهراً این معرب هیل است که به یای مجهول باشد و به عربی قاقله ٔصغار را گویند. (غیاث اللغات ). هل . هیل بوا. خیربوا. (یادداشت مؤلف ) (ذخیره ٔ خوارزم...
-
هیل
لغتنامه دهخدا
هیل . [ هََ ] (ع مص ) فروریختن بر چیزی خاک و ریگ را. (منتهی الارب ). || فروریختن آرد در انبان بی وزن و کیل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). فروریختن .(دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ) (مصادراللغه ). || روان کردن . || (اِ)مال بسیار. (دهار) ...
-
هیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از سنسکریت] (زیستشناسی) [قدیمی] hil = هل۱
-
هیل
لهجه و گویش بختیاری
hil kiz ، قهوهاى کمرنگ، بور، طلایى.
-
واژههای مشابه
-
هیل هیل
لغتنامه دهخدا
هیل هیل . (اِخ ) شاخه ای از تیره ٔ حاجی وند هیهاوند از طایفه ٔ چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 77).
-
هیل بوا
لغتنامه دهخدا
هیل بوا. [ ] (اِ مرکب ) قاقله ٔ صغیره . رجوع به هیل و رجوع به تذکره ٔ ضریر انطاکی شود.
-
هیل بویا
لغتنامه دهخدا
هیل بویا. (اِ مرکب ) قاقله ٔ صغار. رجوع به هیل و هیل بوا شود.
-
هیل غراب
لغتنامه دهخدا
هیل غراب . [ ] (اِ مرکب ) قاقله ٔ کبار. رجوع به قاقله شود.
-
ابی هیل
لغتنامه دهخدا
ابی هیل . [ اَ ] (اِخ ) (پدر قوّت ) نام پنج تن به تورات : اوّل پدر سورَئیل رئیس قبیله ٔ مرادی . دوم زوجه ٔ ابی شور. سوم پسر حوری از اولاد کاد. چهارم زوجه ٔ رحبعام . پنجم پدر استر.
-
هِل و هیل
فرهنگ گنجواژه
چیزهای کم ارزش، هل و ادویه.
-
Baker and Hill osteotomy
استخوانبُری بیکر و هیل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ارتاپزشکی] برش پاشنه و وارد کردن گوِهای از استخوان در آن برای اصلاح تغییر شکل استخوان مچ پا
-
واژههای همآوا
-
حیل
واژگان مترادف و متضاد
۱. حیلهها، نیرنگها ۲. ترفندها، چارهها، دستانها، چارهگریها، شگردها، فنون ۳. فن مکانیک
-
حیل
فرهنگ فارسی معین
(حِ یَ) [ ع . ] (اِ.) جِ حیله ؛ چاره ها.