کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هیط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هیط
لغتنامه دهخدا
هیط. [ هََ ] (ع مص ) بانگ و فریاد کردن . || (اِ) فریاد. || بدی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). مازال فی هیط؛ ای ضجاج و شر و جلبه . (اقرب الموارد). || شورش و اضطراب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به هیاط شود.
-
واژههای همآوا
-
هیت
لغتنامه دهخدا
هیت . (اِخ ) شهری است بر کنار فرات آبادان و حصاری استوار دارد. (نفایس الفنون ). شهری است به عراق . (منتهی الارب ). شهری است [ از جزیره ] و از گرد وی باره ٔ محکم ، آبادان است و بانعمت و تربت عبداﷲبن المبارک آنجااست . (حدود العالم ). و رجوع به معجم الب...
-
هیت
لغتنامه دهخدا
هیت . (ع اِ) زمین پست . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
هیت
لغتنامه دهخدا
هیت . [ هََ ت َ / هََ ت ِ / هََ ت ُ / هی ت َ ] (ع اِ فعل ) هیت لک ؛ بیار. (منتهی الارب ). و گاهی اول آن مکسور گردد به معنی هَلُم َّ لک و تعال . واحد و جمع و مؤنث در آن یکسانند و ضمیر مابعد آن صرف شود، گویند: هیت لک ، هیت لکما، هیت لکم . (اقرب الموار...
-
حیة
لغتنامه دهخدا
حیة. [ ح َی ْ ی َ ] (ع ص ) مؤنث حی زنده . (اقرب الموارد). || (اِ) مار. ج ، حَیّات ، حیوات . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن شود. || نوعی کرم معده . (ضریر انطاکی ). رجوع به حیات شود. || ستاره ها که مابین فرقدین و بنات نعش ا...
-
حیط
لغتنامه دهخدا
حیط. [ ] (اِخ ) طایفه ای از طوایف ناحیه ٔ مکران . (جغرافیای سیاسی کیهان ).
-
حیط
لغتنامه دهخدا
حیط. [ ح َ ] (ع مص ) آماسیدن پوست است و منتفخ گردیدن از آثار تازیانه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
هیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] heyt زمین پست.
-
جستوجو در متن
-
اضطراب
لغتنامه دهخدا
اضطراب . [ اِ طِ ] (ع مص ) اضطراب چیزی ؛ تحرک و موج زدن و برخی از آن برخوردن یا زدن به برخی است . (از اقرب الموارد). تحرک و موج زدن . (از لسان العرب ). جنبیدن و حرکت نمودن . (منتهی الارب ). جنبیدن و حرکت کردن . (ناظم الاطباء). جنبیدن و لرزیدن و طپیدن...