کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هیص پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هیص
لغتنامه دهخدا
هیص . [ هََ ] (ع اِ) درشتی در چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || سرگین مرغ . || (مص ) گردن کوفتن . || سرگین انداختن مرغ . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || درشتی کردن . (اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
حیث
واژگان مترادف و متضاد
۱. بابت، جهت، لحاظ ۲. جا ۳. هرجا، هرکجا
-
هیث
لغتنامه دهخدا
هیث . [ هََ ] (ع مص ) هَیَثان . چیزی اندک دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اندک دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (ازاقرب الموارد). || جنبیدن . || حاجت روا کردن به مال . || تباهی انداختن در مال . || کم کردن دهش را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد)...
-
هیس
لغتنامه دهخدا
هیس . (صوت ) در تداول ، آهسته گوی . آهسته رو. آواز مده . هیچ مگوی . خاموش ! آهسته ! یواش ! صوتی است که از آن امر به آهسته گفتن یا سکوت کردن خواهند و در آن تحذیر یا تنبیه گونه ای است که مخاطب را از بیدار شدن خفته یا متألم شدن بیماری آگاه کنند یا از ش...
-
هیس
لغتنامه دهخدا
هیس . [ هََ ] (ع اِ) آماج . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || جمیعاسباب برزیگری از جفت گاو و جز آن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). لغت عمانی است . (اقرب الموارد). || (مص ) به افزونی گرفتن چیزی را.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). |...
-
حیث
فرهنگ فارسی معین
(حِ) [ ع . ] (اِ.)1 - جا، هر جا. 2 - جهت ، لحاظ .
-
حیص
فرهنگ فارسی معین
(حِ) [ ع . ] (مص ل .) کنار افتادن ، به یک سو شدن .
-
حیث
لغتنامه دهخدا
حیث . [ ح َ ث ُ / ث َ / ث ِ ] (ع اِ) جا. (منتهی الارب ). آنجا. (ترجمان عادل بن علی ). کجا. هر کجا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و آخر آن مبنی بر هر سه حرکت (فتح و کسر و ضم ) آید. (منتهی الارب ). حیث ظرف مکان است مبنی بر ضم که بجمله اضافه میشود و کس...
-
حیس
لغتنامه دهخدا
حیس .[ ح َ ] (ع اِ) طعامی است و آن چنان باشد که خرما رابا روغن و پینو آمیخته بشورانند و تخم خرما را از آن دور کنند و گاه عوض پینو، پست ریزند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). چنگالی و آن حلوایی باشد که از روغن و کعک و شیر و جز آن کنند. (یادداشت مرحوم د...
-
حیص
لغتنامه دهخدا
حیص . [ ح َ ] (ع مص ) حَیصَة. حُیوص . محیص . محاص . حیصان . برگشتن و به یک سو شدن از چیزی یا در حق دوستان حاصوا گویند و در حق دشمنان انهزموا. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || گریختن . (ترجمان عادل ). بگریختن . (المصادر زوزنی ).
-
حیث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حَیث] heys ۱. دلیل؛ علت.۲. [قدیمی] جا؛ مکان.〈از این حیث: از این بابت؛ از این جهت.〈از حیثِ: از لحاظِ؛ از جهتِ؛ از نظرِ.
-
حیص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] heys ۱. کنار افتادن؛ یکسو شدن.۲. برگشتن.
-
جستوجو در متن
-
اسپخول
لغتنامه دهخدا
اسپخول . [ اِ پ ِ ] (اِ) پیخال است که فضله و افکندگی مرغان باشد. (برهان ). ذرق . هَیص . مؤلف فرهنگ شعوری این بیت را برای این معنی شاهد آورده : بهیچگاه نیارم بخانه کرد مقام از آنکه خانه پر از اسپخول جانور است .و غلط است ، چه اسپخول که صورتی از اسپغول...