کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هیری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هیری
/heyri/
معنی
گل شببو؛ گل همیشهبهار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
هیری
فرهنگ نامها
(تلفظ: hiri , heyri) (در گیاهی) (= خیری) گل شب بو ، گلی که شبها بوی خوش دارد ، گل همیشه بهار .
-
هیری
لغتنامه دهخدا
هیری . (اِ) بر وزن و معنی خیری است که گل شب بو گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). وآن گلی باشد معروف که شبها بوی خوش کند. (برهان ).
-
هیری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) ‹خیری، خیرو› heyri گل شببو؛ گل همیشهبهار.
-
واژههای همآوا
-
حیری
لغتنامه دهخدا
حیری . (اِ) ایوان و رواق و طاق . (از آنندراج ) (برهان ). رواق و ایواق . (صحاح الفرس ). و به این معنی با خاء نقطه دار هم بنظر آمده است . (برهان ) : یک روز خطا کردم و نانش بشکستم بشکست مرادست [ و ] برون کرد ز حیری .شفقی (از صحاح الفرس ).
-
حیری
لغتنامه دهخدا
حیری . [ ] (ص نسبی ) منسوب به حیره . (الانساب ). رجوع به حیره شود.
-
حیری
لغتنامه دهخدا
حیری . [ ح َ را ] (ع ص ) مؤنث حیران . زن سرگشته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || شب بسیار مظلم و تاریک . (از اقرب الموارد).
-
حیری
لغتنامه دهخدا
حیری . [ ح َ ری ی ] (ع اِ) حَیری ﱡالدَّهر و حاری دهر و حیری دهر. یعنی ابداً.(اقرب الموارد). گاهی [ هیچگاه ] . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
شب بو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شببوی› (زیستشناسی) šabbu گیاهی زینتی باساقۀ بلند و گلهایی به رنگهای مختلف؛ شبانبوی؛ خیرو؛ خیری؛ هیری؛ زراوشان.
-
زانت
لغتنامه دهخدا
زانت . (اِخ ) از جزائر دریای ایونی واقع در سواحل غربی و جنوبی شبه جزیره ٔ بالکان است و فاصله ٔ آن تا شبه جزیره ٔ مره و جزیره ٔ سفالنی (یکی از جزائر سواحل غربی و جنوبی بالکان ) بسیار اندک است . بستانی آرد: از جزایر یونان در دریای ایونی است ، واقع در 8...
-
خ
لغتنامه دهخدا
خ . (حرف ) حرف نهم است ازالفبای فارسی و هفتم از الفبای عربی و بیست و چهارم از الفبای ابجد و نام آن خاء است و در حساب جُمَّل ششصد بود و در حساب ترتیبی فارسی نماینده ٔ عدد نه و در حساب ترتیبی عربی نماینده ٔ هفت است . و آن از حروف روادف و از حروف خاکی ا...
-
ه
لغتنامه دهخدا
ه. (حرف ) حرف سی ویکم است از حروف هجای فارسی و بیست وهفتم از حروف هجای عربی . نام آن «ها» ونشانه ٔ آن در تحریر «هَ ، ه » است و به حساب جمل آن را به پنج دارند. و آن از حروف حلقی و ناریه و مرفوع و مصمته است و در علم نجوم و معما رمز و نشانه ٔ زهره و رمز...