کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هیربد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هیربد
/hirbad/
معنی
۱. موبدانی که علاوه بر موبدی سمت استادی و آموزگاری هم داشتهاند؛ معلم علوم دینی زردشتی.
۲. قاضی زردشتی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آموزگار، آموزنده، استاد، معلم
۲. داور
۳. پیشوا، موبد، موبدموبدان
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
هیربد
فرهنگ نامها
(تلفظ: hirbad) (اوستایی) آموزگار ، معلم ، شاگرد ، آموزنده ؛ رئیس آتشکده ؛ (در ادیان) پیشوای دینی در دین زرتشتی ؛ (در اعلام) نام دانایی پاکدل که کلید دار سراپرده کاووس بود .
-
هیربد
واژگان مترادف و متضاد
۱. آموزگار، آموزنده، استاد، معلم ۲. داور ۳. پیشوا، موبد، موبدموبدان
-
هیربد
لغتنامه دهخدا
هیربد. [ ب َ] (اِ مرکب ) خادم و خدمتکار آتشکده . (برهان ). بعضی خداوند و بزرگ و حاکم آتشکده را گفته اند. (برهان ). بزرگ آتشخانه و امین ملت . (آنندراج ). || قاضی و مفتی گبران . (برهان ). شخصی که گبرکان او را محتشم دارند و میان ایشان داور باشد و آتش اف...
-
هیربد
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (اِ.) 1 - پیشوای دین زرتشتی . 2 - خدمتکار آتشکده . 3 - قاضی و مفتی زرتشتی .
-
هیربد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹هربد› hirbad ۱. موبدانی که علاوه بر موبدی سمت استادی و آموزگاری هم داشتهاند؛ معلم علوم دینی زردشتی.۲. قاضی زردشتی.
-
واژههای مشابه
-
هیربدان هیربد
لغتنامه دهخدا
هیربدان هیربد. [ ب َ ب َ ] (اِ مرکب ) رئیس هیربدان . هیربد بزرگ .
-
هیربدان هیربد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) hirbadānehirbad رئیس هیربدان.
-
جستوجو در متن
-
هربد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] herbad = هیربد
-
هربد
فرهنگ فارسی معین
(هِ بَ) (اِ.) نک . هیربد.
-
داور
واژگان مترادف و متضاد
حاکم، حکم، قاضی، میانجی، هیربد
-
هیربدستان
لغتنامه دهخدا
هیربدستان . [ ب َ دِ ] (اِ مرکب ) محل هیربد.
-
آموزگار
واژگان مترادف و متضاد
اتابک، استاد، لله، مدرس، مربی، معلم، هیربد ≠ تلمیذ، دانشآموز، محصل
-
هیرمند
لغتنامه دهخدا
هیرمند. [ م َ ] (اِخ ) و هیربد، لقب گشتاسب شاه بود. (انجمن آرا) (آنندراج ).