کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هیجاننما پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
expressionist
هیجاننما
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون، هنرهای تجسمی] 1. هنرمندی که در خلق آثار خود از شیوۀ هیجاننمایی بهره گیرد 2. فیلمی که در تولید آن از شیوۀ هیجاننمایی استفاده شده است
-
واژههای مشابه
-
emotion
هیجان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] حالت برانگیختگیای که با تغییرات بدنی و احساسی همراه است و ممکن است به بروز حرکت یا عملی منجر شود که نمایانگر نوع و شدت هیجان عارضشده بر فرد است
-
هیجان
واژگان مترادف و متضاد
اضطراب، تلاطم، شور، غضب، غلیان ≠ آرامش
-
هیجان
لغتنامه دهخدا
هیجان . [ هََ ی َ ] (ع مص ) هیج . هیاج . برانگیخته شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (المصادر زوزنی ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). انگیخته شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || برانگیختن . (اقرب الموارد). رجوع به هیج و هیاج شود. || (اِمص ) جوش . جوشش . شور....
-
هیجان
فرهنگ فارسی معین
(هَ یَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - آشفته شدن . 2 - برانگیخته شدن ، اضطراب . 3 - (اِ.) خشم ، غضب .
-
هيجان
دیکشنری عربی به فارسی
ديوانه کردن , شوريده کردن , اشفتن , ديوانگي اني , شوريدگي , هيجان
-
هیجان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] haya(e)jān ۱. برانگیخته شدن؛ مضطرب گشتن؛ بهجوشوخروش آمدن.۲. اضطراب؛ جوشوخروش.
-
هیجان
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: daspâčagi طاری: daspâčegi طامه ای: hayaǰân طرقی: hayaǰân / zowq کشه ای: hayaǰân نطنزی: hayaǰân
-
هیجان
دیکشنری فارسی به عربی
اعصار دوار , ايقاد , حمي , رغوة , عاصفة , غليان , هيجان
-
نما
لغتنامه دهخدا
نما. [ ن َ ] (از ع ، اِمص ) نمو. بالیدگی . (ناظم الاطباء). افزایش . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). رشد. بالش . بالندگی . گوالش . گوالیدگی . (یادداشت مؤلف ) : آنکه همی گندم سازد ز خاک آن نه خدای است که روح نماست . ناصرخسرو.سپهر و عنصر و روح نما راخدا...
-
نما
لغتنامه دهخدا
نما. [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (اِ) صورت ظاهر. (فرهنگ فارسی معین ). آنچه در معرض دید و برابر چشم است : بسی فربه نماید آنکه داردنمای فربهی از نوع آماس . سنائی .سرمه ٔ بیننده چو نرگس نماش سوسن افعی چو زمرد گیاش . نظامی . || نشان .نمودار. مظهر : چون فضل ربیعی...
-
نما
واژگان مترادف و متضاد
۱. ظاهر، نمود ۲. شاخص ۳. جبهه، منظره ۴. رویش، نمو ۵. توان، قوه
-
نما
فرهنگ فارسی معین
(نَ یا نُ) (اِ.) 1 - قسمت خارجی ساختمان . 2 - (اِفا.) در ترکیب به معنی «نماینده » (که می نمایاند) می آید: «رونما»، «قبله نما»، «بدن نما». 3 - صورت ظاهری .
-
نما
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹نمایه› na(e,o)mā ۱. صورت و ظاهر چیزی.۲. قسمت خارجی ساختمان.۳. (بن مضارعِ نمودن و نمادن و نماییدن) = نمودن۴. نماینده؛ نشاندهنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جهاننما، راهنما.۵. نشاندادهشده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): انگشتنما.۶. شکل؛ ظاهر (در ترکی...