کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هِّی کردن هِی هِی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
هی
لغتنامه دهخدا
هی ٔ. [ هََ ی ْءْ ] (ع اِ)کلمه ٔ تأسف است بر چیزی که از دست رفته است و گویند کلمه ٔ تعجب است و گویند اسم فعل است به معنی آگاه باش چون صَه ْ به معنی خاموش باش . (از اقرب الموارد).
-
هی
لغتنامه دهخدا
هی ٔ. [ هََ ی ْءْ / هی ] (ع مص ) به طعام و شراب خواندن . || بر آب خواندن شتر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
-
هی
لغتنامه دهخدا
هی . (اِ) نام دیگر حرف هاء. (المعجم ).
-
هی
لغتنامه دهخدا
هی . (ع ق ) لغتی است در اًی . (از اقرب الموارد). هی واﷲ؛ یعنی ای واﷲ. هی و ربی ؛ اًی و ربی . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
هی
لغتنامه دهخدا
هی . [ هََ ] (فعل ) به زبان دری و هندی به معنی هست . (انجمن آرا) (برهان ) (غیاث اللغات ) : هیم به پله ٔ نیکی ز یک سپندان کم به پله ٔ بدی اندر هزار سندانم . سوزنی .گفت یارب گر تو را خاصان هی اندکه مبارک دعوت و فرخ پی اند. مولوی .ساقی اگرت هوای ما هی ج...
-
هی
لغتنامه دهخدا
هی . [ هَِ ] (ق ) پیوسته . پیاپی . مدام .دائم . همیشه . همواره . (یادداشت مؤلف ) : خیزید و یک قرابه مرا می بیاوریدهی من خورم مدام و شما هی بیاورید.؟
-
هی
لغتنامه دهخدا
هی . [ی َ ] (ع ضمیر) ضمیر مفرد مغایب مؤنث به معنی او، آن زن . هی که گاه به تشدید نیز گفته شود کنایه است از واحد مؤنث غایب و گاهی یاء آن نیز حذف گردد و گویند: حتاه فعلت ؛ أی حتی هی فعلت . (از اقرب الموارد).
-
هي
دیکشنری عربی به فارسی
خدا مانند , همسايگي , مجاورت , اهل محل
-
هِيَ
فرهنگ واژگان قرآن
او - آن (مؤنث)
-
هی
لهجه و گویش تهرانی
ندای تحسین یا هشدار
-
هِى
لهجه و گویش بختیاری
hey پیاپى، مکرر hey owved hey raft>:پیاپى آمد و رفت> .
-
هی ٔهی
لغتنامه دهخدا
هی ٔهی ٔ. [ هَِ ءْ هَِ ءْ ] (ع اِ صوت ) آوازی که بدان شتر را به علف خوانند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || کلمه ای است که بدان شتر را زجر کنند. (منتهی الارب ).
-
هی هی
لغتنامه دهخدا
هی هی . [ هََ هََ / هَِ هَِ ] (صوت ) عجب عجب . سخت عجیب . چه شگفت : قصد لب تو کردم زلف تو گفت هی هی از هجر غافلی تو کت از جهان برآرد. خاقانی .گفت هی هی گفت تن زن ای دژم تا در این ویرانه خود فارغ کنم . مولوی .چو گل نقاب برافکند و مرغ زد هوهومنه ز دست ...
-
هی هی
لغتنامه دهخدا
هی هی . [ هَِ هَِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مزرج بخش حومه ٔ شهرستان قوچان . دارای 463 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
هی هی جَبَلی قُمقُم
لهجه و گویش تهرانی
گداها با گفتن آن از کوزه ای که روی زمین گذاشته بودند آب فواره میزد