کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هِر و تر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هِر و تر
لهجه و گویش تهرانی
خنده جلف
-
واژههای مشابه
-
هر
واژگان مترادف و متضاد
تمام، کل، همه
-
هر
لغتنامه دهخدا
هر. [ هَِ رر ] (اِخ ) نام شهری است . (منتهی الارب ).
-
هر
لغتنامه دهخدا
هر. [ هَِ رر ] (ع مص ) راندن گوسپند را. (منتهی الارب ). || خواندن گوسپند را به سوی آب . منه المثل : لایعرف الهر من البر؛ یعنی او نمی شناسد رنج رسان را از راحت رسان یا فرق نمی کند خواندن گوسپند را از راندن . (منتهی الارب ). معنی مثل این است که کار آن ...
-
هر
لغتنامه دهخدا
هر. [ هَُ رر ] (اِخ ) قفّی است در یمامه . (معجم البلدان ). زمینی است بلند در یمامه . (منتهی الارب ).
-
هر
فرهنگ فارسی معین
(هَ) [ په . ] (ق .) کل ، همه ، تمام .
-
هر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: har] har همه؛ روی هم.
-
هر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) [عامیانه] her لفظی که هنگام راندن کسی یا حیوانی میگویند.
-
هر
دیکشنری فارسی به عربی
اي , کل
-
هر
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: har طاری: har طامه ای: har طرقی: har کشه ای: har نطنزی: har
-
رأس هر
لغتنامه دهخدا
رأس هر. [ رَءْ س ِ هَِ رر ] (اِخ ) موضعی است بزمین فارس .
-
هر آن
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [فارسی. عربی] har'ān هروقت؛ هرلحظه؛ هردم.
-
هر آنچش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، ضمیر) har[']ānčeš هرآنچه او را؛ هرآن چیز که او را: ◻︎ بفرمود تا پهلوان سپاه / بخواهد هرآنچش بباید ز شاه (فردوسی: ۷/۵۰۴).
-
هر وقت
دیکشنری فارسی به عربی
اذا