کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هُمَزَةٍ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حمزة
لغتنامه دهخدا
حمزة. [ ح ُ زَ ] (اِ) تمر هندی . (ناظم الاطباء).
-
حمزة
لغتنامه دهخدا
حمزة. [ح َ زَ ] (ع اِ) شیر. (منتهی الارب ). اسد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). شیر بیشه . (ناظم الاطباء). || تره ای است ترش . (منتهی الارب ). بقلة حریفة. (اقرب الموارد). تره ٔ ترش مزه . (ناظم الاطباء). || (اِمص ) زبان گزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاط...
-
حمضة
لغتنامه دهخدا
حمضة. [ ح َ ض َ ] (ع اِ) مؤنث حمض . (اقرب الموارد). رجوع به حَمض شود. || آرزوی چیزی .(منتهی الارب ). میل و شهوت بچیزی . (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
مهموز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mahmuz کلمهای که یکی از حروف اصلی آن همزه باشد؛ همزهدار.
-
مهموز
لغتنامه دهخدا
مهموز. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از همزه . || همزه دار. باهمزه . صاحب همزه . نزد صرفیان لفظی است که یکی از حروف اصلی آن همزة باشد. (کشاف ). که در یکی از حروف اصلیش همزه باشداعم از اینکه به حال خود مانده باشد و یا محذوف باشد. (از تعریفات ). کلمه های م...
-
هَمَزَاتِ
فرهنگ واژگان قرآن
وسوسه ها (کلمه همزة به معناي شدت دفع است ، و حرف همزه ، يکي از حروف الفبا را هم از اين جهت همزه ناميدهاند که چون از ته حلق ادا ميشود و با فشار و شدت به خارج دفع مي گردد ، و همزه شيطان به معناي دفع او به سوي گناهان از راه گمراه کردن است . و در تفسير...
-
افراق
لغتنامه دهخدا
افراق . [ اَ / اِ ] (اِخ ) نام موضعی است از اعمال مدینه که اکثر بفتح همزه و برخی بکسر همزه ضبط کرده اند. (از معجم البلدان ).
-
tittles
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عناوین، همزه، ذره، خرده، نقطه
-
tittle
دیکشنری انگلیسی به فارسی
علامت، همزه، ذره، خرده، نقطه
-
مهموز
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) کلمه ای که یکی از حروف اصلی آن همزه باشد.
-
سرا
لغتنامه دهخدا
سرا. [ س َ ] (از ع ، اِمص ) در عربی بمعنی نرمی و رأفت لیکن به این معنی در آخر همزه است ، فارسیان بدون همزه نیز آرند. (غیاث ) (آنندراج ).
-
ابا
فرهنگ فارسی معین
(اَ یا اِ) [ په . ] (اِ.) = وا: آش . به حذف همزه نیز خوانده می شود مانند: جوجه با، شوربا.
-
است
لغتنامه دهخدا
است . [ اُ ] (اِ) سرین و کفل مردم و اسب . (برهان ). و ظاهراً با اِست بکسر همزه خلط شده است .
-
اکله
لغتنامه دهخدا
اکله . (ع اِ) اکلة.رجوع به اکلة در همه ٔ اعراب همزه و کاف و لام شود.
-
براهیم
لغتنامه دهخدا
براهیم . [ ب َ /ب ِ ] (اِخ ) ابراهیم بحذف همزه . (شرفنامه ٔ منیری ).