کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هُفْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
هف
لغتنامه دهخدا
هف . [ ] (علامت اختصاری ) در منطق رمز است از «هذا خلف ». (یادداشت مؤلف ).
-
هف
لغتنامه دهخدا
هف . [ هََ ] (اِ) کارگاه جولاهی . (برهان ). کارگاه جولاهی باشد که بفتری نیز گویند. (سروری ). || و بعضی شانه ٔ جولاهی را گفته اند. (برهان ).
-
هف
لغتنامه دهخدا
هف . [ هََ ف ف ] (ع مص ) وزیدن باد که شنیده شود آواز وی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
هف
لغتنامه دهخدا
هف . [ هَِ ف ف ] (ع ص ، اِ) کشت از وقت درو گذشته که دانه ها از وی ریخته باشد. || ابر تنک بی آب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کفچلیزهای بزرگ .(منتهی الارب ). وعامیص الکبار. (اقرب الموارد). || مرد سبک . (منتهی الارب ). || شهد تنک . (منتهی الار...
-
حف
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (مص م .) گرد گرفتن ، گرد چیزی برآمدن .
-
هف
فرهنگ فارسی معین
(هَ) (اِ.) کارگاه جولاهی .
-
حف
لغتنامه دهخدا
حف . [ ح َف ف ] (ع اِ) شانه ٔ جولاهان .دفتین . بفتری . منسج . (اقرب الموارد). || تیغ جولاهان . || کرانه . (منتهی الارب ). || پی . نشان . (اقرب الموارد). اثر. ایز. || نوعی ماهی سفید که خار بر پشت و شکم دارد.
-
حف
لغتنامه دهخدا
حف . [ ح َف ْف ] (ع مص ) پوشید چیزی را با چیزی : قوله تعالی : حففناهما بنخل (قرآن 32/18)؛ درختان خرما گرداگرد آن درآوردیم . || حفتهم الحاجة؛ مستهم الحاجة. (اقرب الموارد)؛ مفلس و حاجتمند شدند. قوم محففون اَی محاویج . || حَف ِّ ثوب ؛ بافتن جولاهه جامه ...
-
هف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] haf ۱. کارگاه بافندگی.۲. شانۀ بافندگی.
-
هف
واژهنامه آزاد
هُفْ:(hof) در گویش گنابادی یعنی به درون کشیدن نفس ، بالا کشیدن دود ، به داخل دادن هوا ، میک زدن
-
جستوجو در متن
-
هفة
لغتنامه دهخدا
هفة. [ هََ ف ْ ف َ ] (ع اِ) یکی از هف . (منتهی الارب ). رجوع به هَف ّ شود.
-
thud
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سرگردان، تپ تپ، ضربه، هف هف، صدای خفه و آهسته ایجاد کردن
-
آش عاشور
فرهنگ واژههای سره
هف تدانه
-
اکلیون
فرهنگ واژههای سره
پرند، دیبایِ هف ترنگ