کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هُش و چُش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هُش و چُش
فرهنگ گنجواژه
توقف و راه افتادن چارپایان.
-
هُش و چُش
فرهنگ گنجواژه
صدای راندن چارپایان و الاغ.
-
واژههای مشابه
-
هش
لغتنامه دهخدا
هش . [ هََ ش ش ] (ع مص ) برگ از درخت ریزانیدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ).به عصا زدن برگ درخت را تا فروافتد. (منتهی الارب ). برگ ریزانیدن برای گوسپند. (از مصادراللغة زوزنی ).
-
هش
فرهنگ فارسی معین
(هُ) (اِ.) هوش ، زیرکی .
-
هش
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (شب جم .) ساکت ! خاموش !
-
هش
دیکشنری عربی به فارسی
ترد , شکننده , بي دوام , زودشکن , نازک , لطيف , ضعيف
-
هش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت، شبهجمله) [قدیمی] hoš برای متوقف ساختن چاروا تلفظ میکند.
-
هش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ هوش] [قدیمی] hoš = هوش۱〈 هش داشتن: (مصدر لازم) [قدیمی] هوشیار بودن: ◻︎ هش دار که گر وسوسۀ نفس کنی گوش / آدمصفت از روضۀ رضوان بهدر آیی (حافظ: ۱/۴۸۵).
-
هش کردن
لغتنامه دهخدا
هش کردن . [ هَُ ک َ دَ ] (مص مرکب )به هوش آوردن . بیدار کردن . هشیار کردن : دیو را نطق تو خامش می کندگوش ما را گفت ِ تو هش میکند.مولوی .
-
هش دار
لغتنامه دهخدا
هش دار. [ هَُ ] (اِمص مرکب ) در اصل فعل امر از «هش داشتن » است اما به صورت اسم مصدر به کار میرود، مانند خبردار.- هش دار دادن ؛ خبر کردن . متوجه ساختن .رجوع به هش داشتن شود.
-
هش رفته
لغتنامه دهخدا
هش رفته . [ هَُ رَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آنکه هوش خود را از دست داده . بیهوش : بپرسید کآن لعبت دلپسندکه هش رفتگان را کند هوشمند... نظامی .رجوع به هُش شود.
-
هَش یَک
لهجه و گویش بختیاری
haš-yak یک هشتم (حق زن از ماترکِ شوهر).
-
هَشِ دُو دُو
لهجه و گویش گنابادی
hashedowdo در گویش گنابادی به سوسک گویند.