کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هَمَّازٍ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هَمَّازٍ
فرهنگ واژگان قرآن
بسيار عيب جو و طعنه زن (صيغه مبالغه از ماده همز به معني طعنه زدن بدون جهت و بسيار به ديگران و عيبجويي و خردهگيريهايي که در واقع عيب نيست .اصل در معني اين کلمه "شکستن"است)
-
واژههای مشابه
-
هماز
لغتنامه دهخدا
هماز. [ هََ م ْ ما ] (ع ص ) عیب کننده . || سخن چین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). لماز. غماز. (یادداشت مؤلف ).
-
هماز
فرهنگ فارسی معین
(هَ مّ) [ ع . ] (ص .) سخن چین ، عیب کننده .
-
هماز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] hammāz ۱. عیبکننده.۲. سخنچین.
-
واژههای همآوا
-
هماز
لغتنامه دهخدا
هماز. [ هََ م ْ ما ] (ع ص ) عیب کننده . || سخن چین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). لماز. غماز. (یادداشت مؤلف ).
-
هماز
فرهنگ فارسی معین
(هَ مّ) [ ع . ] (ص .) سخن چین ، عیب کننده .
-
حماض
لغتنامه دهخدا
حماض . [ ح ُم ْ ما ] (ع اِ) ترشک . تروشه . (انصاب ). و گویند چگری .(مهذب الاسماء). گیاهی است که گل سرخ دارد و بفارسی ترشه گویند. برگش مانند برگ کاسنی است . قسمی از آن ترش و قسمی تلخ و هر دو مسکن تشنگی و صفرا و غثیان و خفقان حار و درد دندان و یرقان اس...
-
حماض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] hommāz = ترشک
-
هماز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] hammāz ۱. عیبکننده.۲. سخنچین.
-
جستوجو در متن
-
لماز
لغتنامه دهخدا
لماز. [ ل َم ْ ما ] (ع ص ) همّاز. نمّام . عیب کننده . (منتخب اللغات ). بدگوی . (مهذب الاسماء). || به چشم اشارت کننده . (منتخب اللغات ).
-
هامز
لغتنامه دهخدا
هامز. [ م ِ ] (ع ص ) عیاب . عیب کننده . الذی یعیب الناس من ورائهم و یغتابهم .(اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة). || سخن چین . غماز. (منتهی الارب ) (معجم متن اللغة) (ناظم الاطباء). ج ، هُمّاز، هامزون .
-
زوبعة
لغتنامه دهخدا
زوبعة. [ زَ ب َ ع َ ] (اِخ ) نام شیطانی است یا رئیسی از پریان و از اینجاست که گردباد را زوبعة و ام زوبعة و ابوزوبعة خوانند. زعموا فیه شیطان مارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : وز حیلت و مکری زی خردمندان مر زوبعه را د...