کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هَدَانِ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هَدَانِ
فرهنگ واژگان قرآن
مرا هدايت کرد(مخفف "هداني".اصل در معني اين کلمه بازگشتن است )
-
واژههای مشابه
-
هدان
لغتنامه دهخدا
هدان . [ هَِ ] (ع ص ) گول گران سنگ . ج ، هُدن . (منتهی الارب ). الاحمق الجافی الوخم الثقیل فی الحرب . (اقرب الموارد).
-
هدان
لغتنامه دهخدا
هدان . [ هَِ دْ دا ] (اِخ ) موضعی است به حمی ضریه . (معجم البلدان ).
-
واژههای همآوا
-
هدان
لغتنامه دهخدا
هدان . [ هَِ ] (ع ص ) گول گران سنگ . ج ، هُدن . (منتهی الارب ). الاحمق الجافی الوخم الثقیل فی الحرب . (اقرب الموارد).
-
هدان
لغتنامه دهخدا
هدان . [ هَِ دْ دا ] (اِخ ) موضعی است به حمی ضریه . (معجم البلدان ).
-
حدآن
لغتنامه دهخدا
حدآن . [ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ حداءة. (منتهی الارب ).
-
حدان
لغتنامه دهخدا
حدان . [ ح َدْ دا ] (اِخ ) ابن شمس بن عمروبن غنم . از طائفه ٔ أزدشنوءة، از بنی قحطان . جدی است جاهلی . ضبیرةبن شیبان از فرزندان او است . (معجم البلدان ) (اعلام زرکلی ص 214 از نهایة الارب صص 191-192).
-
حدان
لغتنامه دهخدا
حدان . [ ح َدْ دا ] (اِخ ) ذوحدان نام موضعی است . (معجم البلدان ).
-
حدان
لغتنامه دهخدا
حدان . [ ح ُدْ دا ] (اِخ ) یکی از محال بصرة قدیم است که بنام بنوحدان ، فرزندان حدان بن شمس ازدی معروف شده است . (معجم البلدان ). قلقشندی گوید: بنوحدان بطن دوم از جذام است و دیار ایشان در دیر الحمیرة است . (صبح الاعشی ج 1 ص 334).
-
جستوجو در متن
-
ابله
لغتنامه دهخدا
ابله . [ اَ ل َه ْ ] (ع ص ) خویله . سرسبک . (مهذب الاسماء). کم خرد. گول . دند.کذَر. (فرهنگ اسدی ). کانا. نادان . سلیم القلب . سلیم .غدنگ . کاک . فغاک . هزاک . سلیم دل . بی تمیز. ناآگاه . کم عقل . نابخرد. خر. گاو. لهنه . دنگل . ریش گاو. پپه . پخمه . چ...
-
بیدل
لغتنامه دهخدا
بیدل . [ دِ ] (ص مرکب ) (از: بی + دل ) که دل ندارد. (یادداشت مؤلف ). دل از کف داده :بت من جانور آمد شمنش بیدل و جان منم او را شمن و خانه ٔ من فرخارست . بوالمعشر.بدانی گر چو من بیدل بمانی فغان از من بگیتی بیش خوانی ... (ویس و رامین ).گفتم که مکن میر ...