کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هَبْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هَبْ
فرهنگ واژگان قرآن
ببخش
-
واژههای مشابه
-
هب
لغتنامه دهخدا
هب . [ هََ ب ب ] (اِخ ) نام ستاره ای است به زبان هندی . رجوع به ماللهند ص 197 شود.
-
هب
لغتنامه دهخدا
هب . [ هََ ب ب ] (ع مص ) بریدن چیزی را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): هب السیف الشی ٔ هَبّاً؛ برید شمشیر آن چیز را و قطع کرد آن را. (ناظم الاطباء). || گردن گرفتن چیزی را. (منتهی الارب ). || بیدار کردن . (اقرب الموارد). هب زید عَمْراً من نومه ؛ زید ع...
-
هب
لغتنامه دهخدا
هب . [ هَِ ] (فعل امر) به لغت زند و پازند امر بگذاشتن است یعنی بگذار. (برهان ) (آنندراج ). به لغت زند و پازند، کلمه ٔ امر یعنی بگذار. (ناظم الاطباء).
-
هب
دیکشنری عربی به فارسی
بر افروختن , به هيجان اوردن , داراي اماس کردن , ملتهب کردن , اتش گرفتن , عصباني و ناراحت کردن , متراکم کردن , مهر , عشق , محبت , معشوقه , دوست داشتن , عشق داشتن , عاشق بودن
-
هب
دیکشنری عربی به فارسی
بخشيدن (به) , اعطا کردن(به) , دارا , چيزي راوقف کردن , وقف کردن , موهبت بخشيدن به
-
هب
واژهنامه آزاد
کوزه ی بزرگ
-
هب ء
لغتنامه دهخدا
هب ء. [ هََ ب ْءْ ] (اِخ ) قبیله ای است از عرب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة).
-
هب لی
لغتنامه دهخدا
هب لی . [ هََ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ امری ) اشارت و تلمیح به دعای سلیمان (ع ) که گفت رب اغفر لی و هب لی ملکا لاینبغی لاحد من بعدی ؛یعنی ای پروردگار ببخش مرا ملکی که سزاوار نیست و نزیبد هیچکس را از پس من . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
-
واژههای همآوا
-
حب
واژگان مترادف و متضاد
حبه، دانه، قرص
-
حب
واژگان مترادف و متضاد
۱. خلت، دوستی، عشق، محبت، وداد ≠ بغض، عداوت ۲. سبو
-
هب
لغتنامه دهخدا
هب . [ هََ ب ب ] (اِخ ) نام ستاره ای است به زبان هندی . رجوع به ماللهند ص 197 شود.
-
هب
لغتنامه دهخدا
هب . [ هََ ب ب ] (ع مص ) بریدن چیزی را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): هب السیف الشی ٔ هَبّاً؛ برید شمشیر آن چیز را و قطع کرد آن را. (ناظم الاطباء). || گردن گرفتن چیزی را. (منتهی الارب ). || بیدار کردن . (اقرب الموارد). هب زید عَمْراً من نومه ؛ زید ع...