کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هَاجَرَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هَاجَرَ
فرهنگ واژگان قرآن
هجرت کرد - مهاجرت کرد
-
واژههای مشابه
-
هاجر
فرهنگ نامها
(تلفظ: hājar) (عبری) به معنی ' فرار ' ؛ (در اعلام) همسر حضرت ابراهیم خلیل (ع) و مادر اسماعیل (ع). ]هاجر در ادبیاتِ یهود نشانهی بندگی در شریعت است[.
-
هاجر
لغتنامه دهخدا
هاجر. [ ج َ ] (اِخ ) نام مادر اسماعیل . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). نام یکی از دو زن ابراهیم ، کنیزی که ملک مصر سنان بن علوان بن عبیدبن عولح به ساره داد. چون ابراهیم را از ساره فرزند نیامد و ساره دریافت ک...
-
هاجر
لغتنامه دهخدا
هاجر. [ ج ِ ] (اِخ ) قبیله ای است . (منتهی الارب ). نام قبیله ای از تازیان . (ناظم الاطباء).
-
هاجر
لغتنامه دهخدا
هاجر. [ ج ِ ] (ع ص ) سخن پریشان گوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || جدائی کننده . || لایق و فایق از دیگران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): چیزی هاجر؛ یعنی فائق و فاضل بر دیگر اشیاء. (از اقرب الموارد). و رجوع به «هجر» شود.
-
هاجر
لغتنامه دهخدا
هاجر.[ ج َ ] (اِخ ) نام مادر المستعصم باﷲ ابواحمد عبداﷲبن المستنصرباﷲ است . (از تاریخ الخلفاء سیوطی ص 308).
-
هاجر
فرهنگ فارسی معین
(جِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - جدایی کننده . 2 - فایق ،فاضل بر دیگر اشیا.3 - سخن پریشان گوی .
-
هاجر
دیکشنری عربی به فارسی
مهاجرت کردن , بکشور ديگر رفتن , مهاجرت کردن (بکشور ديگر) , ميهن گزيدن , توطن اختيار کردن , اوردن , نشاندن , کوچ کردن , کوچيدن
-
پور هاجر
لغتنامه دهخدا
پور هاجر. [ رِ ج َ ] (اِخ ) اسماعیل پیغمبر (ع ) فرزند ابراهیم . رجوع به اسماعیل شود.
-
واژههای همآوا
-
هاجر
فرهنگ نامها
(تلفظ: hājar) (عبری) به معنی ' فرار ' ؛ (در اعلام) همسر حضرت ابراهیم خلیل (ع) و مادر اسماعیل (ع). ]هاجر در ادبیاتِ یهود نشانهی بندگی در شریعت است[.
-
هاجر
لغتنامه دهخدا
هاجر. [ ج َ ] (اِخ ) نام مادر اسماعیل . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). نام یکی از دو زن ابراهیم ، کنیزی که ملک مصر سنان بن علوان بن عبیدبن عولح به ساره داد. چون ابراهیم را از ساره فرزند نیامد و ساره دریافت ک...
-
هاجر
لغتنامه دهخدا
هاجر. [ ج ِ ] (اِخ ) قبیله ای است . (منتهی الارب ). نام قبیله ای از تازیان . (ناظم الاطباء).
-
هاجر
لغتنامه دهخدا
هاجر. [ ج ِ ] (ع ص ) سخن پریشان گوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || جدائی کننده . || لایق و فایق از دیگران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): چیزی هاجر؛ یعنی فائق و فاضل بر دیگر اشیاء. (از اقرب الموارد). و رجوع به «هجر» شود.