کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هيکل السرير پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هيکل السرير
معنی
چهارچوب تختخواب , تختخواب
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
هيکل السرير
دیکشنری عربی به فارسی
چهارچوب تختخواب , تختخواب
-
واژههای مشابه
-
هیکل
واژگان مترادف و متضاد
۱. اندام، بالا، بدنه، پیکر، تن، تنه، جثه، ریخت، شکل، قامت، قد ۲. بتخانه، بت ۳. معبد
-
هیکل
لغتنامه دهخدا
هیکل . [ هََ / هَِ ک َ ] (اِ) بتخانه . (برهان ) (مهذب الاسماء). عبادت خانه ٔ ترسایان که در آن صور و تماثیل باشد. بتخانه است به زبان پهلوی . (لغت نامه ٔاسدی ). خانه ٔ ترسایان که در آن پیکر مریم علیها سلام باشد. (منتهی الارب ). کلیسیای ترسایان . بهارخا...
-
هیکل
لغتنامه دهخدا
هیکل . [ هََ ک َ ] (اِخ ) مقصود از هیکل در بیشتر مواضع کتاب مقدس هیکل اورشلیم است که در کوه سوریا بنا شده بود و شباهت چادر جماعت میداشت و در کتاب مقدس سه هیکل مذکور است . اول هیکل سلیمان میباشد. داود اراده داشت که هیکلی از برای خداوند بسازد اما خداون...
-
هیکل
لغتنامه دهخدا
هیکل . [ هََ ک َ ] (ع اِ) هیأت . صورت و تنه ٔ مردم . (برهان ). صورت و شکل . (غیاث اللغات ). ریخت . کالبد. پیکر. (منتهی الارب ).صورت و شخص . ج ، هیاکل . (اقرب الموارد) : در مسکنی که هیچ نفرسایدفرسوده گشت هیکل مسکینم . ناصرخسرو.بحری است ژرف عالم کشتیش...
-
هیکل
فرهنگ فارسی معین
(هَ کَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بنای مرتفع . 2 - انسان یا حیوان تنومند. 3 - جایی در کنیسه که مراسم قربانی را در آن به جا می آورند. 4 - بُت خانه . ج . هیاکل .
-
هیکل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از عبری، جمع: هیاکِل] heykal ۱. پیکر انسان، مجسمه، یا حیوان؛ تنه.۲. [مجاز] انسان یا حیوان درشت و تنومند.۳. صورت ظاهری.۴. [قدیمی] تعویذی که به بازو یا عضوی از بدن میبستند.۵. [قدیمی] معبد؛ بتخانه: ◻︎ چنان دان که این هیکل از پهلوی / ...
-
هیکل
دیکشنری فارسی به عربی
تمثال , شخص
-
زمین هیکل
لغتنامه دهخدا
زمین هیکل . [ زَ هََ / هَِ ک َ ] (ص مرکب ) درشت و بزرگ : زمین هیکلی ، ابررفتاری ، رعدآوازی ، برق رفتاری . (سندبادنامه ص 251).
-
هفت هیکل
لغتنامه دهخدا
هفت هیکل . [ هََ هََ /هَِ ک َ ] (اِ مرکب ) هفت آسمان . (برهان ) : به این هفت هیکل که دارد سپهرسرم هم فروناید از راه مهر. نظامی .|| هفت زمین . || تعویذها و بازوبندها را نیز گویند. (برهان ). || هفت دعاست که در هر روز هفته یک دعااز او خوانند که موجب امن...
-
هیکل آباد
لغتنامه دهخدا
هیکل آباد. [ هََ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سهندآباد بخش بستان آباد شهرستان تبریز. دارای 125 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
قوی هیکل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. مٲخوذ از عبری] qaviheykal قویجثه؛ تنومند.
-
تمام هیکل
لغتنامه دهخدا
تمام هیکل . [ ت َ هََ / هَِ ک َ ] (ص مرکب ) ستبر و درشت اندام . فربه . کسی که هیکل او نقصی نداشته باشد.
-
خوش هیکل
لغتنامه دهخدا
خوش هیکل . [ خوَش ْ / خُش ْ هََ / هَِ ک َ ] (ص مرکب ) با هیکل خوب . با اندام متناسب . با قامت موزون .