کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هوی
/huy/
معنی
۱. کلمۀ تنبیه.
۲. ترس؛ بیم: ◻︎ همه چشم پرآب و دل پر ز هوی / به طوس سپهبد نهادند روی (فردوسی: ۳/۵۹ حاشیه).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آرزو، خواهش، شهوت، میل، هوس
۲. عشق
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
هوی
واژگان مترادف و متضاد
۱. آرزو، خواهش، شهوت، میل، هوس ۲. عشق
-
هوی
لغتنامه دهخدا
هوی . (اِ صوت ) حکایت صوت گفتن . آواز برآوردن با تفوه به کلمه ٔ هو. مجازاً بانگ و آواز و فریاد : جهان پر مشک و عنبر شد ز مویش هوا پر دود و آذر شد ز هویش . (ویس و رامین ).همچون گوزن هوی برآورده در سماع شیران کز آتش شب شبهت رمیده اند. خاقانی .- های و ه...
-
هوی
لغتنامه دهخدا
هوی . (اِ) ترس و بیم . (آنندراج ) (برهان ). || کلمه ٔ افسوس است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). باد سرد. آه : همه چشم پر آب و دل پر ز هوی به طوس سپهبد نمودند روی .فردوسی .
-
هوی
لغتنامه دهخدا
هوی . [ هََ ] (ع ص ) هَو. دوست دارنده . (منتهی الارب ). صاحب هوی . (اقرب الموارد). مؤنث آن هویة است . (اقرب الموارد).
-
هوی
لغتنامه دهخدا
هوی . [ هََ وا ] (ع مص ) دوست داشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ترجمان القرآن جرجانی ) (اقرب الموارد). || (اِ) خواست و عشق در خیر باشد یا در شر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). عشق . (اقرب الموارد) : چنونه هست و نه بود و نه نیز خواهد بودفراق او متواتر هو...
-
هوی
لغتنامه دهخدا
هوی . [ هََ ی وی ی ] (ع اِ) پاره ای از شب . || بانگ و فریاد. || (مص ) از بالابه زیر افتادن یا هوی به فتح بالا برآمدن و به ضم فرودافتادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
-
هوی
لغتنامه دهخدا
هوی . [ هَِ وا ] (ع مص ) پیش آوردن و نرم گردانیدن . (منتهی الارب ). هِواء. (اقرب الموارد). گویند: الهواء و اللواء؛ أی ان تقبل بالشی ٔ و تدبر أی تلاینه مرة و تشاذه اخری . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
هوی
لغتنامه دهخدا
هوی . [ هَُ وی ی ] (ع اِ) پاره ای از شب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بانگ و فریاد. || (مص ) فرودآمدن عقاب بر شکار و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || افتادن چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). از بالا به زیر افتادن . (اقرب الم...
-
هوی
فرهنگ فارسی معین
(هَ وا) [ ع . ] (اِ.) 1 - میل ، خواهش . 2 - عشق . ج . اهواء.
-
هوی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) [قدیمی] huy ۱. کلمۀ تنبیه.۲. ترس؛ بیم: ◻︎ همه چشم پرآب و دل پر ز هوی / به طوس سپهبد نهادند روی (فردوسی: ۳/۵۹ حاشیه).
-
واژههای مشابه
-
هوي
دیکشنری عربی به فارسی
خيال , وهم , تصور , قوه مخيله , هوس , تجملي , تفنني , علا قه داشتن به , تصور کردن
-
هوی و هوی
فرهنگ گنجواژه
هیاهو.
-
های هوی
لغتنامه دهخدا
های هوی . (اِ صوت ) به معنی هایاهوی است که شور و غوغای میزبانی و عروسی باشد. (برهان ). شور و غوغای اهل طرب . (ناظم الاطباء). در ترکی «های هوی » به معنی غوغا و ستیزه است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || کلمه ٔ تأکید یعنی های های و زود زود و بتعجیل ...
-
هوی گنس
لغتنامه دهخدا
هوی گنس . [ گ ِ ] (اِخ ) کریستیان . از علمای بزرگ ریاضی و منجمین مشهور عالم است . وی در سال 1629 م . در شهرلاهه پایتخت هلند به دنیا آمد. در سال 1656 م . بوسیله ٔ دوربینی که خود ساخته بود یکی از ماههای زحل را دید و سه سال بعد نیز حلقه ای که گرد زحل اس...