کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هوهو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هوهو
/huhu/
معنی
۱. صدایی که از وزیدن بادهای سخت یا هیاهوی مردم بهگوش برسد.
۲. صدای برخی از مرغان خوشآواز.
۳. صدای مرغ شب: ◻︎ چو گل نقاب برافکند و مرغ زد هوهو / منه ز دست پیاله چه میکنی هیهی (حافظ: ۸۶۰).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
hoot
-
جستوجوی دقیق
-
هوهو
لغتنامه دهخدا
هوهو. (اِ صوت ) حکایت آواز از قبیل باد و غیره . (یادداشت مؤلف ). اسم صوت بعضی مرغان چون کبوتر و جز آن .- هوهو زدن ؛ آواز برآوردن : چو گل نقاب برافکند و مرغ هوهو زدمنه ز دست پیاله چه میکنی هی هی .حافظ (از آنندراج ).
-
هوهو
لغتنامه دهخدا
هوهو. [ هَُ وَ هَُ وَ ](اِ مرکب ) لفظی است مرکب که آن را اسم قرار داده اندو به الف و لام تعریف معرف گردانند و مراد از آن اتحاد در ذات است یعنی صدق و آن حمل ایجابی است به مواطات ، و گاهی مراد از آن اتحاد مفهومی است و اقسام آن مانند اقسام وحدت است چنان...
-
هوهو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) huhu ۱. صدایی که از وزیدن بادهای سخت یا هیاهوی مردم بهگوش برسد.۲. صدای برخی از مرغان خوشآواز.۳. صدای مرغ شب: ◻︎ چو گل نقاب برافکند و مرغ زد هوهو / منه ز دست پیاله چه میکنی هیهی (حافظ: ۸۶۰).
-
هوهو
لهجه و گویش تهرانی
از اصوات، صدای باد
-
واژههای مشابه
-
حمل هوهو
لغتنامه دهخدا
حمل هوهو. [ ح َ ل ِ هَُ وَ هَُ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به حمل مواطاة شود.
-
واژههای همآوا
-
هو هو
لهجه و گویش تهرانی
صدای باد
-
جستوجو در متن
-
هی هی
لغتنامه دهخدا
هی هی . [ هََ هََ / هَِ هَِ ] (صوت ) عجب عجب . سخت عجیب . چه شگفت : قصد لب تو کردم زلف تو گفت هی هی از هجر غافلی تو کت از جهان برآرد. خاقانی .گفت هی هی گفت تن زن ای دژم تا در این ویرانه خود فارغ کنم . مولوی .چو گل نقاب برافکند و مرغ زد هوهومنه ز دست ...
-
نقاب برافکندن
لغتنامه دهخدا
نقاب برافکندن . [ ن ِ ب َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نقاب از رخ برگرفتن . رخ نمودن . ظاهر شدن . پدیدار گشتن . نمایان شدن : نقاب برفکن و آتشی به جانم زن ز دیده ٔ تر من همچو شمع آب بریز. خاقانی .نظارگان مصر بریدند دست از آنک یوسف نقاب طلعت غرا برافکند. خاق...
-
حمل مواطاة
لغتنامه دهخدا
حمل مواطاة. [ ح َ ل ِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چون دو معنی در ذهن درآید و یکی را وصف کنند، بدیگر معنی نه به آن طریق که حقیقت هر دو یکی باشد بل به آن طریق که گویند آنچه این معنی براو اطلاق کنند همان است که دیگر معنی بر او اطلاق کنند، آن دو معنی ...
-
حقیقت
لغتنامه دهخدا
حقیقت . [ ح َقی ق َ ] (ع اِ) چیزی که بطور قطع و یقین ثابت است . حقیقت اسم است برای چیزی که در محل خود مستقر باشد. (از تعریفات جرجانی ). تاء در حقیقت برای تأنیث نیست بلکه برای نقل از صفت به اسم است مانند تاء علامت .- حقیقت شدن ؛ ثابت شدن . محقق شدن ...
-
معاد
لغتنامه دهخدا
معاد.[ م َ ] (ع مص ) برگردیدن . عود. || بازگشتن . || رد کردن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بازگردانیدن . || (اِ) بازگشت . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بازگشت . عود. عودت . رجعت . مراجعت . معاودت . (یادداشت به خط ...
-
ذات
لغتنامه دهخدا
ذات . (ع اِ) تأنیث ذو. صاحب . مالک . دارا. خداوند. و تثنیه ٔ آن ذواتا. و ج ، ذوات : امراءة ذات مال . || مؤلف آنندراج آرد: ذات : بالفتح ، بمعنی صاحب و خداوند و به معنی هستی و حقیقت هر چیز و نفس هر شی ٔ و مؤنث ذو. و در اصطلاح سالکان ذات را به اعتبار...