کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هوا پختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هوا پختن
لغتنامه دهخدا
هوا پختن . [ هََ پ ُ ت َ ] (مص مرکب ) به فکر چیزی بودن . آرزو کردن : کنون هوای عمل می پزد کبوتر نفس که دست جور زمانش نه پر گذاشت نه بال . سعدی .هرکه هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت آخر عمر از جهان چون برود، خام رفت .سعدی (غزلیات ص 403).
-
واژههای مشابه
-
هَوا
لهجه و گویش بختیاری
havâ هوا.
-
هوا در هوا
لغتنامه دهخدا
هوا در هوا. [ هََ دَ هََ ] (ق مرکب ) بیهوده . هوسبازانه : صرف شد آن بدره هوا در هوامفلس و بدره ز کجا تا کجا.نظامی .
-
هوا به هوا شدن
لهجه و گویش تهرانی
مسافرت
-
air reservoir
مخزن هوا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] مخزنی که برای ذخیرۀ هوای فشرده در ترمز قطار به کار میرود
-
intake pipe, induction pipe
لولۀ هوا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[قطعات و مجموعههای خودرو] لولهای که جریان هوای ورودی به موتور را از صافی هوا به چندراهۀ هوا هدایت میکند
-
barometer
فشارسنج هوا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ، فیزیک] ابزاری برای اندازهگیری فشار جوّ متـ . فشارسنج 1
-
weather 2
وضع هوا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] حالت جوّ آنچنانکه با عنصرهای مختلف هواشناختی تعیین میشود متـ . هوا
-
pneumatocyst
کیسۀ هوا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اقیانوسشناسی، جانورشناسی] شناوری پُر از هوا در برخی از انواع جلبکهای پُرسلولی
-
یک هوا
لغتنامه دهخدا
یک هوا. [ ی َ / ی ِ هََ ] (ص مرکب ) جایی که هوای آن تغییر نکند. (فرهنگ فارسی معین ). || (ق مرکب ) (اصطلاح عامیانه ) اندکی . کمی . مقدار اندک : کفش اگر یک هوا بزرگتر باشد مناسب تر است .
-
هوا گرفتن
لغتنامه دهخدا
هوا گرفتن . [ هََ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بر هوا رفتن . پرواز کردن . اوج گرفتن : پس نیاری هیچ جنبیدن ز جاتا نگیرد مرغ خوب تو هوا. مولوی .بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی به کجا روم ز دستت که نمی دهی مجالی . سعدی .گرد ارچه بسی هوا بگیردهرگز نرسد ب...
-
هوا یافتن
لغتنامه دهخدا
هوا یافتن . [ هََ ت َ ] (مص مرکب ) هوا خوردن . فاسد شدن چیزی در مجاورت هوا. (یادداشت مؤلف ). || تصرف کردن هوا در مزاج . (غیاث ) : با دم جان پرور شمشیر عادت کرده ست از دم عیسی هوا یابددل بیمار من .صائب .
-
هوا خوردن
لغتنامه دهخدا
هوا خوردن . [ هََ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) استنشاق هوا. فروبردن هوای پاک به درون ریه ها. هواخوری .- هوا خوردن باده ؛ کنایه از زایل شدن کیفیت شراب است ، چه تصرف هوا مزیل نشأه ٔ شراب است . (غیاث از مصطلحات ) : رنگ نماند در لبش از نفس فسردگان باده...
-
هوا دادن
لغتنامه دهخدا
هوا دادن . [ هََ دَ ] (مص مرکب ) اتاق یا هر جای بسته را با هوای خارج مربوط کردن . || هوابه درون ریه فرستادن با وسایل . || در مجاورت هوا قرار دادن جراحت و موجب سیم کشیدگی آن شدن .