کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هواء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هواء
معنی
هوا , هر چيز شبيه هوا(گاز , بخار) , باد , نسيم , جريان هوا , نفس , شهيق , استنشاق , نما , سيما , اوازه , اواز , اهنگ , بادخور کردن , اشکار کردن
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
هواء
لغتنامه دهخدا
هواء. [ هََ ] (ع اِ) میان آسمان و زمین . ج ، اهویة. || (ص ) خالی هرچه باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بددل . (منتهی الارب ). ترسو. که دلش از جرأت تهی است . (اقرب الموارد). || (اِمص ) میل و رغبت و طرفداری : چون منتصر بدان حدود رسید به هواء...
-
هواء
دیکشنری عربی به فارسی
هوا , هر چيز شبيه هوا(گاز , بخار) , باد , نسيم , جريان هوا , نفس , شهيق , استنشاق , نما , سيما , اوازه , اواز , اهنگ , بادخور کردن , اشکار کردن
-
واژههای مشابه
-
هَوَاءٌ
فرهنگ واژگان قرآن
خالي (مراد از هوا فضائي است که از هر چيز خالي باشد ، همچنانکه در جمله افئدتهم هواء : دلهايشان خالي است به اين معنا آمده)
-
طاحون هواء
لغتنامه دهخدا
طاحون هواء. [ ن ِ هََ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) طاحون هوائی .
-
واژههای همآوا
-
هواع
لغتنامه دهخدا
هواع . [ هَُ ] (ع مص ) قی کردن . || (اِ) قی . || ماه ذیقعده .ج ، هواعات ، اَهوعة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
حواء
لغتنامه دهخدا
حواء. [ ح َ ] (ع اِ) حواءة. آواز. (منتهی الارب ).آواز و صدا. (ناظم الاطباء). صوت . (اقرب الموارد).
-
حواء
لغتنامه دهخدا
حواء. [ ح َ و و ] (اِخ ) مادر آدمیان . (منتهی الارب ). و بفارسی بلده گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به حوا شود.
-
حواء
لغتنامه دهخدا
حواء. [ ح َو وا ] (اِخ ) نام صورتی از صور فلکیة از ناحیه ٔ شمالی و آنرا بر صورت مردی مارافسای توهم کرده اند. ماری به دست گرفته و آن بیست وچهار کوکب است و خارج از صورت پنج کوکب است . و صورت مار این مارافسای را حیه نامند. (از جهان دانش ). نام صورت هشتم...
-
حواء
لغتنامه دهخدا
حواء. [ ح َوْ وا ] (ع ص ) سیاه . (منتهی الارب ). ج ، حُوّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || گیاه مایل بسیاهی از بسیاری سبزی . (منتهی الارب ). || مؤنث احوی : شفة حوا؛ لب سرخ مایل بسیاهی . || رجل حواء؛ مرد مارگیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مار ا...
-
حواء
لغتنامه دهخدا
حواء. [ ح ِ ] (ع اِ) خانه های مردم بر یکجا از خرگاه و جز آن . ج ، احویة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
حواء
لغتنامه دهخدا
حواء. [ ح ُوْ وا ] (ع اِ) سبزی و گیاهی است که بزمین میچسبد برنگ گرگ . یکی آن حوائة است . (اقرب الموارد).
-
هَوَاءٌ
فرهنگ واژگان قرآن
خالي (مراد از هوا فضائي است که از هر چيز خالي باشد ، همچنانکه در جمله افئدتهم هواء : دلهايشان خالي است به اين معنا آمده)