کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هنگامه گیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هنگامه گیر
/ha(e)ngāmegir/
معنی
کسی که معرکه برپا کند؛ معرکهگیر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
هنگامه گیر
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) معرکه گیر.
-
هنگامه گیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] ha(e)ngāmegir کسی که معرکه برپا کند؛ معرکهگیر.
-
واژههای مشابه
-
گل هنگامه
لغتنامه دهخدا
گل هنگامه . [ گ ُ ل ِ هََ / هَِ م َ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) همان گل جنگ است . (آنندراج ) : صد مرغ خوش آهنگ بهر گوشه کباب است هنگام بهار از گل هنگامه مستان . ملاطغرا (از آنندراج ).رجوع به گل جنگ و گل همچشمی شود.
-
هنگامه ساختن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) (مص ل .) معرکه گرفتن .
-
هنگامه کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص ل .) آشوب برپا کردن ، سر و صدا کردن ، سر و صدا راه انداختن .
-
هنگامه نهادن
فرهنگ فارسی معین
( ~. نَ دَ) (مص ل .) برپا کردن مجلس نقّالی و شعبده بازی .
-
هنگامه جو
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص فا.) جنگجو، ماجراجو.
-
هنگامه جو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] ha(e)ngāmeju ۱. جنگجو.۲. ماجراجو. * هنگامهطلب.
-
جستوجو در متن
-
دار و گیر
فرهنگ گنجواژه
هنگامه.
-
گیر
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ گرفتن) gir ۱. = گرفتن۲. گیرنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آبگیر، آفتابگیر، گریبانگیر.〈 گیرودار: [مجاز]۱. آشوب؛ هنگامه.۲. مشغله؛ گرفتاری.
-
دار و گیر
فرهنگ فارسی معین
(رُ) (اِمر.) 1 - توقیف و مقید کردن اشخاص . 2 - جنگ ، جدال ، هنگامه ، معرکه .
-
معرکه گیر
لغتنامه دهخدا
معرکه گیر. [م َ رَ ک َ / م َ رِ ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه هنگامه ٔ بازی را گرم کند چون کشتی گیر و طاس باز و سگ باز و میمون باز و مانند آن . (آنندراج ). کشتی گیر و دیگر اهل بازی که در بازار مردم تماشایی را جمع کنند. (غیاث ). ریسمان باز و شعبده باز. (ناظم ...
-
گیر
لغتنامه دهخدا
گیر. (اِمص ) بیشتر با مشتقات مصدر کردن و داشتن صرف شود. از گرفتن به معنی بسته شدن و ممنوع شدن باشد. سد و مانع راه چیزی شدن :یک سنگ در راه آب گیر کرده و آب به خانه ٔ ما نمی آید. سیلاب راه را برده بود، اتومبیل ما گیر کرد. (فرهنگ نظام ). || در اصطلاح طب...