کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هني پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
غیرة
لغتنامه دهخدا
غیرة. [ غ ِ ی َ رَ ] (اِخ ) بطنی است از «بلی »، و او غیرةبن ذهل بن هنی بن بلی است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185).
-
مری
لغتنامه دهخدا
مری . [ م َ ](از ع ، ص ) مخفف مَری ٔ. گوارنده . گوارا : چو تشنه نباشد کس آنجا بس آن چه جای شراب هنی ٔ و مریست .ناصرخسرو (دیوان ص 61).
-
وهاب
لغتنامه دهخدا
وهاب . [ وَهَْ ها ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی : تا مآب و مصیر و ملجاء خلق نبود جز به خالق وهاب . سوزنی .داری هبت از ایزد وهاب سه نعمت عیش هنی و طبع سخی و کف واهب .سوزنی .
-
اهناء
لغتنامه دهخدا
اهناء. [ اَ ن َءْ ] (ع ن تف ) گواراتر. هنی ٔتر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). اهناء المعروف اوحاه ؛ ای اعجله . و اهناء من کنز النطف . (مجمع الامثال میدانی ). قال رسول اﷲ (ص ): کلوا العنب حبة حبة فانه اهناء و امراء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
سنی
لغتنامه دهخدا
سنی . [ س َ نی ی ] (ع ص ) رفیع. بلند. (آنندراج ) (غیاث ). مرد رفیع. (برهان ). بلند. (منتهی الارب ). بزرگ . گران قدر : هست او شریف و همت او همچو او شریف هست او سنی و همت او همچو او سنی . منوچهری .خدایگانا همواره قدر و همت تست یکی سنی و رفیع و یکی بلند...
-
مری
لغتنامه دهخدا
مری ٔ. [ م َ ] (ع ص ) رجل مری ٔ؛ مرد با مروت و مردمی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کلأ مری ٔ، گیاه گوارنده . (منتهی الارب ). گیاه غیر وخیم و مطلوب . (از اقرب الموارد). طعام مری ٔ، طعام گوارنده . (منتهی الارب ). || طعام مری ٔ هنی ٔ؛ طعام گوا...
-
گوارنده
لغتنامه دهخدا
گوارنده . [گ ُ رَ دَ / دِ ] (نف ) خوش گوار و موافق و سلامتی بخش وسریعالهضم . (ناظم الاطباء). سایغ. (دهار) (ترجمان القرآن ). هنی ٔ. (منتهی الارب ). مهنا. هاضم : هرچه بخوردی تو گوارنده بادگشته گوارش همه بر تو گداز. بوشکور (از لغت فرس ص 168).و این ناحیت...
-
ناجع
لغتنامه دهخدا
ناجع. [ ج ِ ] (ع ص ) تازه . (دستوراللغه ). خون تازه . (مهذب الاسماء) (شمس اللغات ). دم ناجع؛ خون تازه . (بحرالجواهر). || جوینده ٔ گیاه .(آنندراج ) (منتهی الارب ). طالب الکلاء فی مواضعه . (اقرب الموارد). ج ، ناجعة و نواجع. || جوینده ٔ نکوئی . (آنندراج...
-
عجب
لغتنامه دهخدا
عجب . [ ع ُ ](ع اِمص ) ناز. (منتهی الارب ). زهو. (اقرب الموارد). || خویشتن بینی . (منتهی الارب ) : بچشم عجب و تکبر نگه بخلق مکن که دوستان خدا ممکن اند در اوباش . سعدی .و در اصطلاح عرفا عبارت از خودبینی و خوشنودی از کردار خویشتن باشد. (کشاف اصطلاحات )...
-
تدجیل
لغتنامه دهخدا
تدجیل . [ ت َ ] (ع مص ) پوشیدن به چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پوشیدن چیزی را. (اقرب الموارد) (المنجد). || زراندود کردن شمشیر. (تاج المصادر بیهقی ). زراندود کردن برای فریب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زراندود کردن ظ...
-
فزاینده
لغتنامه دهخدا
فزاینده . [ ف َ ی َ دَ / دِ ] (نف ) افزاینده . افزون کننده . (یادداشت بخط مؤلف ) : پرستنده باش و ستاینده باش بکار پرستش فزاینده باش . فردوسی .همان آفریننده ٔ هور و ماه فزاینده ٔ بخت و تخت و کلاه . فردوسی .تو شاهی و مابندگان توایم بخوبی فزایندگان توا...
-
مربع
لغتنامه دهخدا
مربع. [ م َ ب َ ] (ع اِ) جای اقامت در ایام بهار. (منتهی الارب ). جائی که خاص اقامت ایام ربیع باشد. مرتبع. متربع. (از متن اللغة). آنجا که بهار گذارند. خانه ٔ بهاری ، مقابل مصیف و مشتی . منزل بهاری . (یادداشت مؤلف ). ج ، مرابع. || هر جائی که در ایام ب...
-
خصب
لغتنامه دهخدا
خصب . [ خ ِ ] (ع مص ) فراخ سال و فراخ حال گردیدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) فراوانی . (یادداشت بخط مؤلف ) : اگر امضای رای ملک بدان پیوندد همه در خصب و نعمت افتیم . (کلیله و دمنه ). اگر بدان تحویل...
-
حازم
لغتنامه دهخدا
حازم . [ زِ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسن بن محمد بن خلف ابن حازم الانصاری القرطاجنی النحوی . مکنی به ابی الحسن و ملقب به هنی ٔ الدین . او شیخ بلاغت و ادب و در نظم و نثر و نحو و لغت و عروض و علم بیان اوحد زمان و فرید عصر خود بود و از جماعت کثیری که تقریباً...
-
حامد
لغتنامه دهخدا
حامد. [ م ِ ] (اِخ ) ابن محمد، مکنی به ابورجاء و ملقب به آلُه بمعنی عقاب . مافروخی او را از معاصرین خود و از کتّاب و مردان علم و ادب اصفهان شمرده . و ابیات ذیل را از او آورده است :ایا بلدة روحاء طاب نسیمهاو یا جنة فیحاء دام نعیمهاو یا بقعة لازال یا ر...