کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هنع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هنع
لغتنامه دهخدا
هنع. [ هََ ] (ع مص ) پیچیدن چیزی را و دوتا ساختن . || فروتنی کردن برای کسی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
هنع
لغتنامه دهخدا
هنع. [ هَُ ن ْ ن َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ هانع. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به هانع شود.
-
هنع
لغتنامه دهخدا
هنع.[ هََ ن َ ] (ع مص ) پست گردن گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خمیده قامت گردیدن . || (اِمص ) کجی قامت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پستی گردن شتر به روشی که بیخ گردنش پست گردد و سر بلند، و میانه ٔ دو شانه برآمده باشد و نیز ه...
-
واژههای همآوا
-
حنا
فرهنگ نامها
(تلفظ: hanā) (عربی) گیاهی درختی که گلهای سفید و معطر دارد ، گرد بسیار نرم سبز رنگی از گیاهی به همین نام .
-
هنا
فرهنگ نامها
(تلفظ: hanā) (عربی) شادمانی و خوشبختی .
-
هن ء
لغتنامه دهخدا
هن ء. [ هََ ن ْءْ ] (ع مص ) قطران مالیدن شتر را. || یاری کردن کسی را. || طعام خوشگوار خورانیدن کسی را. || گفتن کسی را:«گوارا باد تو را کار». || در عیال خود داشتن کسی را یک ماه . || گوارنده گردیدن طعام بعد ناگواری . || یافتن بهره ای از گیاه که سیر نشو...
-
هن ء
لغتنامه دهخدا
هن ء. [ هَِ ن ْءْ ] (ع اِمص ) عطا و دهش . || قطران مالیدگی . || (اِ) پاره ای از شب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
هنا
لغتنامه دهخدا
هنا. [ هََ ] (ع اِ) نسب پست . (از اقرب الموارد).
-
هنا
لغتنامه دهخدا
هنا. [ هََ ن َ ] (ع ضمیر) لغتی است در انا. (اقرب الموارد). من ، ضمیر متکلم مفرد. رجوع به انا شود.
-
هنا
لغتنامه دهخدا
هنا. [ هَِ ] (ع مص ) عطا دادن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
هنا
لغتنامه دهخدا
هنا. [هَُ نا / هَُ ن ْ نا ] (ع ق ) اینجا. (منتهی الارب ).
-
حنا
فرهنگ فارسی معین
(حِ یا حَ) [ ع . حناء ] (اِ.) درختچه ای است با برگ هایی شبیه برگ انار که گل هایش سفید و خوشبو است . برگ های آن را آسیاب کرده و به شکل گرد در می آورند و برای رنگ کردن موی سر، ناخن یا دست و پا به کار می برند. ؛~ی کسی رنگ نداشتن کنایه از: از احترام و ...
-
حنا
لغتنامه دهخدا
حنا. [ ح َ ] (از ع ، اِ) حناء. وآن گیاهی است دارای برگ معروفی که بدان رنگ کنند.- امثال : دستش را در حنا گذاشت . فلانی حناش دیگر رنگی ندارد .- پای در حنا بودن ؛ کنایه از راه رفتن بکندی است .- حنا بر کف کسی نهادن ؛ کنایه از معطل و بیکار گردانیدن آن...
-
حنا
لغتنامه دهخدا
حنا. [ ح َن ْ نا ] (هندی ،اِ) قبضه ٔ زین . || زین . (ناظم الاطباء).- حنای زین ؛ در عرف همان چیز را گویند که پیش زین باشد و گاه فرودآمدن جلو اسب بدان بندند و در عرف هند هنا بتشدید نون خوانند. (آنندراج ).