کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هنری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هنری
/honari/
معنی
هنرمند؛ باهنر؛ اهل هنر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
aesthetic, artistic, creative
-
جستوجوی دقیق
-
هنری
لغتنامه دهخدا
هنری . [ هَُن َ ] (ص نسبی ) اهل هنر. هنرمند. هنرور : خواجه ٔ سید ابوسهل رئیس الرؤسااحمدبن الحسن آن بارخدای هنری . فرخی .آن هنری خواجه ٔ جلیل چو دریاست با هنربیشمار و گوهر بی عد. منوچهری .آفرین زآن هنری مرکب فرخ پی توکه به یک شب ز بلاساغون آید به طرا...
-
هنری
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص نسب .) منسوب به هنر. 1 - آن چه که در آن هنر به کار رفته . 2 - هنرور، هنرمند.
-
هنری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) honari هنرمند؛ باهنر؛ اهل هنر.
-
واژههای مشابه
-
کالبدشناسی هنری
لغتنامه دهخدا
کالبدشناسی هنری . [ ب َ / ب ُ ش ِ ی ِ هَُ ن َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شناختن کالبد انسان و یا حیوان و یا احجام و اشکال از نظر هنر و استتیک .
-
aesthetic distance
فاصلۀ هنری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[هنرهای نمایشی] جدایی فیزیکی یا روانی بین تماشاگر و کنش نمایشی
-
artistic anatomy
کالبدشناسی هنری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم تشریحی] شاخهای از کالبدشناسی که در حوزۀ هنر، ازجمله نقاشی و طراحی و مجسمهسازی کاربرد دارد
-
سبک هنری
فرهنگ واژههای سره
سایاگ هنر
-
هنری کردن
لغتنامه دهخدا
هنری کردن . [ هَُ ن َ ک َ دَ ](مص مرکب ) هنرمند ساختن . باهنر کردن . || شجاعت در کسی به وجود آوردن . دلیر کردن : بر سر من تاج دین نهاده شوددین هنری کرد و بردبار مرا.ناصرخسرو.
-
art movement
جریان هنری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[هنرهای تجسمی] ← جریان
-
ژیمناستیک هنری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] ← چمورزی هنری
-
بی هنری
لغتنامه دهخدا
بی هنری . [ هَُ ن َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی هنر. بی وقوفی . ناکارآزمودگی . (ناظم الاطباء). || بی مایگی و بی کمالی . فقد فضیلت و کمال . بی کمالاتی : چون سپیدار سر ز بی هنری از ره مردمی فرونارند. ناصرخسرو.تاک رز از انگور شد گرامی وز بی هنری مان...
-
خوش هنری
لغتنامه دهخدا
خوش هنری . [ خوَش ْ / خُش ْ هَُ ن َ ] (حامص مرکب ) باهنری . صاحب هنری . با هنر خوب بودن : صبا به خوش هنری هدهد سلیمان است که مژده ٔ طرب از گلشن سبا آورد.حافظ.
-
قطعه هنری
دیکشنری فارسی به عربی
ترکيب
-
artistic gymnastics
چمورزی هنری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] رشتهای از چمورزی که در آن چمورز حرکات را در زمان محدود بر روی اسباب مختلف انجام میدهد و حرکات پرش را در زمان کمتری اجرا میکند متـ . ژیمناستیک هنری