کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هندی بلاغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هندی بلاغ
لغتنامه دهخدا
هندی بلاغ . [ هَِ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان سنندج . دارای 185 تن سکنه ، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و توتون و کار دستی مردم بافتن جاجیم و قالیچه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
واژههای مشابه
-
هندي
دیکشنری عربی به فارسی
هندي , هندوستاني , وابسته به هندي ها
-
گوز هندی
لغتنامه دهخدا
گوز هندی . [ گ َ / گُو زِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گوز هندو. نارجیل . نارگیل : در او درختان چون گوز هندی و پوپل که هر درخت به سالی دهد مکرر بر. فرخی .هم از گوز هندی فراوان درخت جهان کرده بویاکشان باد سخت . اسدی (گرشاسبنامه ).مغز گوز هندی پوست س...
-
کشمش هندی
لغتنامه دهخدا
کشمش هندی . [ ک ِ م ِ ش ِ هَِ ] (اِخ ) نام معرکه گیر معروفی بوده است . (آنندراج ) : همت ز روح کشمش و شمس تشی طلب زان پس اساس معرکه باطمطراق نه .هروی (از آنندراج ).
-
کافور هندی
لغتنامه دهخدا
کافور هندی . [ رِ هَِ ] (اِخ ) از حجار روایت دارد. (از الدررالکامنة).
-
کافی هندی
لغتنامه دهخدا
کافی هندی . [ ی ِ هَِ ] (اِخ ) تخلص یکی از شعرای هندوستان بنام کفایت علی از اهل مرادآباد.منظومه ٔ «بهار خلد» از اوست . (قاموس الاعلام ترکی ).
-
کنکه ٔ هندی
لغتنامه دهخدا
کنکه ٔ هندی . [ ک َ ن َ ک َ ی ِ هَِ ] (اِخ ) اسم او را «منکه » نیز نوشته اند و حتی برخی مانند ابن ابی اصیبعه «کنکه » و «منکه » را دو تن ذکر کرده و از کتب منسوب به کنکه قسمتی را به نخستین و دسته ای را به دومین نسبت داده اند. لیکن این هر دو اسم یک تن و...
-
گاورس هندی
لغتنامه دهخدا
گاورس هندی . [ وَ س ِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ذرت . بلال . گندمکه . گندم مکه . جاورس هندی .
-
گردکان هندی
لغتنامه دهخدا
گردکان هندی . [ گ ِ دِ ن ِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جوز هندی . نارگیل . رجوع به نارگیل شود.
-
زیتون هندی
لغتنامه دهخدا
زیتون هندی . [ زَ / زِ ن ِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) برگش را طالیسفر و لسان العصفور گویند. (از بحر الجواهر، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
صنوبر هندی
لغتنامه دهخدا
صنوبر هندی . [ ص َ / ص ِ ن َ / نُو ب َ رِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شجرالجن . دیودار .
-
عقید هندی
لغتنامه دهخدا
عقیدهندی . [ ع َ دِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زردچوبه . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زردچوبه شود.
-
عود هندی
لغتنامه دهخدا
عود هندی . [ دِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) درختی است از تیره ٔ فرفیونیان که دارای شیره ٔ تلخ و سمی میباشد، و چون این شیره در مجاورت با انساج چشم تولید کوری میکند لذا درخت مزبور را کورکننده نیز گویند. اصل این درخت از نواحی شرقی هندوستان و مالزی وسر...
-
فاسیس هندی
لغتنامه دهخدا
فاسیس هندی . [ سی س ِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بابری است . (فهرست مخزن الادویه ). آن را نوعی از ریحان ونیز قسمی از خربزه دانسته اند. رجوع به بابری شود.