کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هنجار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هنجار
/hanjār/
معنی
۱. [مجاز] راهوروش؛ طرز و قاعده.
۲. [قدیمی] راه؛ طریق؛ جاده: ◻︎ ز هنجار دیگر درآمد به روم / فروماند گنج اندران مرزوبوم (نظامی۵: ۸۹۸).
۳. [قدیمی، مجاز] راه راست.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. رفتار، روال، روش، سیره
۲. ضابطه، قاعده، قانون، معیار
۳. سبک، سیاق، شیوه
۴. جاده، راه، طریق
دیکشنری
estate, manner, method, norm, normal, pleasant, rule
-
جستوجوی دقیق
-
norm 2
هنجار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] هرگونه الگوی رفتار یا عملکرد ویژۀ یک گروه اجتماعی خاص
-
هنجار
واژگان مترادف و متضاد
۱. رفتار، روال، روش، سیره ۲. ضابطه، قاعده، قانون، معیار ۳. سبک، سیاق، شیوه ۴. جاده، راه، طریق
-
هنجار
لغتنامه دهخدا
هنجار. [ هَِ / هََ ] (اِ) راه و روش و طریق و طرز و قاعده و قانون . (برهان ). در سنسکریت سمکارا به معنی گشتن و گردیدن و راه است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : به آخر شکیبایی آورد پیش که جز آن نمی دید هنجارخویش . فردوسی .همی شدند به بیچارگی هزیمتیان گسسته...
-
هنجار
فرهنگ فارسی معین
(هَ) (اِ.) 1 - روش ، طریق . 2 - قاعده ، قانون .
-
هنجار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] hanjār ۱. [مجاز] راهوروش؛ طرز و قاعده.۲. [قدیمی] راه؛ طریق؛ جاده: ◻︎ ز هنجار دیگر درآمد به روم / فروماند گنج اندران مرزوبوم (نظامی۵: ۸۹۸).۳. [قدیمی، مجاز] راه راست.
-
واژههای مشابه
-
prescriptive norm
هنجار تجویزی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] ← هنجار دستوری
-
descriptive norm
هنجار توصیفی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] هنجار یا ملاک اجتماعی مورد توافق عموم که مشخص میکند افراد در یک موقعیت معین بهطور معمول چگونه فکر و احساس و عمل میکنند
-
injunctive norm
هنجار دستوری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] هنجار یا ملاک اجتماعی مورد توافق عموم که مشخص میکند افراد صرفنظر از واکنشهای معمول خود، در یک موقعیت معین چگونه باید فکر و احساس و عمل کنند متـ . هنجار تجویزی prescriptive norm
-
anomic
بیهنجار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] مربوط به بیهنجاری
-
بی هنجار
لغتنامه دهخدا
بی هنجار. [ هََ ] (ص مرکب ) (از: بی + هنجار) راهی که جاده نداشته باشد. (آنندراج ). بی راه . (ناظم الاطباء). رجوع به هنجار شود : چون دلیلان مخالفند بگردزین کژآهنگ راه بی هنجار. اوحدی (از آنندراج ). || که راه و مقصد معنوی ندارد. که از اصولی پیروی نمی ک...
-
به هنجار
دیکشنری فارسی به عربی
وضع طبيعي
-
هنجار کردن
دیکشنری فارسی به عربی
طبع
-
anomalous magnetic moment
گشتاور مغناطیسی بیهنجار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] اختلاف بین اندازۀ گشتاور مغناطیسی مشاهدهشده و مقدار پیشبینیشده برطبق نظریۀ دیراک
-
anomalous viscosity
گرانرَوی بیهنجار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، فیزیک، مهندسی بسپار] ← گرانرَوی نانیوتونی